مرسلات مدیا
🔴🔶 شهد لبخند! دوساعت ازافطارگذشته بود،ولی دستش به سفره نمیرفت.بامیه های طلایی وعده شهدشیرین می دادند. فکرش پرکشیدبه سال گذشته،قبل ازاذان مغرب،صدای چرخش کلیدخبرازافطاری دونفره می داد؛اما حالا ... یادش نمی آمدکه چندروزبا شوهرش حرف نزده است.باخودش گفت:«چقدر دلم برای حرف زدن باصالح تنگ شده.» خیره به گلهای قالی بود که پاهایی جلو چشمانش قرارگرفت.گردنش را ترق و تورق کنان بالابرد. صالح باآستینهای بالازده ایستاده بود.با تکیه بردستش بلندشد،گفت:« خداقوت،بشین تا برایت آب جوشه بیارم.» چشم های صالح بین سفره ولبهای خندان مریم رفت وبرگشت. باتردیدگفت:«من خوردم.» «ایرادنداره،یک ذره هم من راهمراهی کن،آخه من منتظرت بودم تاباهم افطار کنیم.» 📖«وَلَا تَسْتَوِي الْحَسَنَةُ وَلَا السَّيِّئَةُ ۚ ادْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ ٌ؛ وهرگزنیکی وبدی درجهان یکسان نیست،همیشه بدی(خلق)رابه بهترین شیوه(که خیر و نیکی است پاداش ده.» ⚜سوره فصلت/آیه34⚜ /باغبانان @taghcheh1399