🔴🔶ببعی !
خسته و بی حوصله روبه روی تلویزیون دراز کشید. زن سفره به دست از آشپزخانه بیرون آمد. روبه روی تلویزیون ایستاد: «بلند شو دست و صورتت رو بشور. میخوایم شام بخوریم.»
با سختی غلتی زد و کف دستانش را گذاشت روی زمین. با کمک دست هایش خودش را از زمین کند.
پسرک جستی زد و خودش را روی کمر پدر انداخت. پاهایش را به پهلویش زد: «هی، برو.»
سرش را بالا آورد. چشمانش را بست: «محمد، پسرم.»
-:«برو دیگه! »
سرش را پایین انداخت. چهار دست و پا می رفت و بع بع می کرد.
قند توی دل پسرک آب شد. از خنده ریسه رفت. پدر از خنده پسر خنده اش گرفت.
📖 «وَاخْفِضْ جَنَاحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ»
⚜️آیه 215 سوره شعرا⚜️
#گروه_تبلیغی_مسطور/عصمت مصطفوی
@taghcheh1399