🍃 نشسته 🍃 💧 بعثی ها برای این که از گسترش فعالیت های فرهنگی آزادگان جلوگیری کنند، در اردیبهشت سال 66 از هر اردوگاهی پانزده تا بیست نفر را جدا کردند و در اردوگاهی بسیار کوچک به نام ملحق تکریت 5، کنار اردوگاه افسران جا دادند. 💐 سه ماه اول شرایط بسیار دشواری حاکم بود؛ کتک های دسته جمعی، بیگاری های وقت تلف کن، بهانه جویی های پیاپی و محدود کردن برنامه های عبادی. برخی از دوستان اهل نماز شب بودند. 🍃 برای آن ها بسیار سخت بود که شب زنده داری و راز و نیاز با خدا را در سحرگاهان ترک کنند. شب اول، عراقی ها دیدند که عده ای پیش از مدتی طولانی ایستاده اند، در یک دست تسبیح می چرخانند و دست دیگر را به حال قنوت گرفته اند. 💐 صبح با شگفتی سر از ماجرا درآوردند؛ تازه فهمیدند که این ها نماز شب می خوانند. اعلام کردند: «نماز شب خواندن ممنوع است! کسی هم حق ندارد دیگری را برای نماز صبح بیدار کند.!» 🍃 «سید» اهل نماز شب بود. برمی خاست و نماز می خواند؛ بار اول او را به اتاق خودشان کشاندند. تهدیدش کردند که نباید برخیزد و کسی را بیدار کند. شب بعد او برخاست و در حالی که برای گرفتن می رفت، با نوک پا چند نفر از دوستانش را بیدار کرد. 💐 نگهبان عراقی دیده بود؛ صبح سید را بردند و او را زدند. از آن شب دیگر او نماز شبش را نشسته می خواند. 🍃 او با زرنگیِ خاصی که داشت، دوستانش را بیدار می کرد و آن ها نیز نشسته نماز شب می خواندند. عراقی ها وقتی درمانده شدند، دنباله ی قضیه را رها کردند. 📚 قصه ی نماز آزادگان، ص 172، خاطره ی عبدالمجید رحمانیان. 🦋بپیوندید🦋 ╭━❀🌼❀━╮ @namazmt ╰━❀🌼❀━╯