#امام_سجاد_علیه_السلام
#اسارت
او علی بود و همین داغ برایش بس بود
اینکه عمّه سرِ بازار رسیده کارش
یک نفر خنده زنان هستۂ خرما زد و رفت
گفت با خنده که از روی سرت بردارش
لرزه افتاد به پایش! چه چراغان شده بود
دورِ دروازۂ ساعات و در و دیوارش
مانده هر ثانیه در خاطرِ ویرانۂ شام
چشم ِ گریان شدۂ تا به سحر بیدارش!
🔖مرضیه عاطفی
@namiazbaran