❇️ سرزمین نور
🔷 کاروانمان به پادگان حمید رسیده بود. خادم کاروان بودم. دوست نداشتم خدای نکرده کسی از این سفر، دلزده برگردد؛ وظایفم اجازه نمیداد به فکر خودم باشم، تمام حواسم به بچه های قد و نیم قد دبیرستانی بود. کم کم باید از پادگان میرفتیم که آنی به خودم آمدم و گفتم: انگار وقتش همین حالاست، تعلل نکن! همان جا به یکی از ستونهای پادگان که دور تا دورش را با پارچههای کنفی، پوشانده بودند؛ تکیه دادم. نگاهم را به سربندهای رنگارنگ آویزان از سقف دوختم. تا خواستم درددلم را در گوشی به خدا و شهدا بگویم؛ صدای حاج مهدی از بلندگوها پخش شد.
🔹 انگار خدا خواسته بود حرف دلم را با نوای گرم او بشنوم؛ «هرکی دلش گرفته و هنوز نرفته کربلا با من بیاد بریم جنوب، مرکز عشقه بخدا.» دیگر اختیار اشکهایم را نداشتم، دلم را سپردم به نوای حاج مهدی که با سوز دل میخواند؛
وقتی چشام بارونیه
غم تو دلم زندونیه
میرم خوزستان
قلبم وقتی سیاه میشه
لبریز از گناه میشه
میرم خوزستان
😔 دیگر حرفی برای گفتن نداشتم. حقیقتا شش گوشه خوزستان، کرب و بلای ایران است و انگار این رسم زیارت است که وقتی زائر به مزار میرسد، درد دلهایش را از یاد میبرد و آرام میشود.
😭 دلم تنگ است، دلم برای صبح دوکوهه، ظهر اروند، عصر طلائیه، غروب شلمچه و شبهای بله برون تنگ است...
🤲 " الهی دو رکعت نماز، کنار استخوانهای کفنپوش معراج شهدای اهواز، روزیمان کن "
#راهیان_نور
📌 انتشاراتشهیدکاظمی
🖇 شبکه بزرگ تولید و توزیع کتاب خوب درکشور
🆔
https://eitaa.com/joinchat/1573650433C72276e8cc1