مدرسه نویسندگی مبنا
✨سلام شبتون بخیر باشه این روزها خیلی‌‌هاتون به کربلا رفتید و خودتون رو به این اقیانوس پر خروش و پرح
. ✨کاروان زیر گرمای سوزان به سمت کربلا می‌رفتیم. گرما بود و عرق و خستگی. ولی در همان لحظات سخت، حس خوشایندی داشتم و دلتنگ اربعین سال بعد بودم. هنوز به خانه برنگشته، دل‌تنگ این فضا و صحنه‌ها شده‌بودم. کاش خیالم از بابت دخترهایم راحت بود تا چند روز بیشتر در طریق می‌ماندم. با صدای زنگوله‌ها به عقب برمی‌گردم. کاروانی از شترها با کجاوه و زنگوله و منگوله های رنگی از وسط جمعیت راه باز کرده‌اند و به سمت کربلا می‌روند. این صحنه با صدای نی و آواز حزینی توام شده که دل را به کاروان اسرای کربلا گره می‌زند. و تو در خیال خودت دنبال شتری بودی که حضرت زینب سلام الله علیها بالای آن نشسته باشد. شتری بی زین و بی کجاوه! رقیه‌ی سه ساله کجاست؟ به گمانم بغل عمه جانش است و از خستگی و زخم تازیانه‌ها به خواب عمیقی فرورفته. ولی نه! انگار شترها کجاوه دارند و این کاروان از شام به کربلا برمی‌گردد. زینب سلام الله علیها داخل کجاوه نشسته و خبری از رقیه و زخم هایش نیست. خبری از حسین علیه السلام و یارانش نیست. فقط زینب است و دل پر آشوب زینب. زینب است و فقط خاطراتی از حسین ع و بنی هاشم. امان از دل زینب! کاروان شترها از میان جمعیت راه باز می‌کند و می‌رود به سمت کربلا. کاش موقع رسیدن کاروان به کربلا، آنجا بودم تا می‌دیدم زینب سر مزار حسینش چه کرد! کاروان از چشم دور شده که صدای طبل و سنج می‌شنوم. یک کامیون در لاین کناری با ده ها طبّال و سنج‌زن و ... پر سر و صدا عزاداری می‌کنند. همه‌ی نگاه‌های زائران مشایه به سمت کامیون است و شاید هر کسی در دلش داستانی برای آن صحنه و صدا ساخته. شادی اهل شام از دیدن اسرا؛ هلهله و پایکوبی لشکر ابن زیاد در روز عاشورا؛ ولی من همیشه موقع شنیدن صدای طبل، بندِدلم پاره می‌شود و به یاد ظهر عاشورا می‌افتم. به یاد دل دخترکان حسین علیه السلام. صلی الله علیک یا ابا عبدالله 🖋 به‌ قلم "خانم رامیان" 📝@nevisandegi_mabna