ندبه هاے دلتنگے
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️ #داستان_واقعی #من_زنده_ام #قسمت_۵۱ *═✧❁﷽❁✧═* سال تحصیلی 1353 موسم مهر و مدرسه و مش
☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️ ۵۲ *═✧❁﷽❁✧═* برای درس حرفه و فن کلاس های مهارت آموزی مثل آشپزی🥘 گلدوزی، خیاطی، روزنامه نگاری📰 فن سخنوری و ... به ساعت کلاس های رسمی اضافه شده بود. این کلاس ها معمولا پنجشنبه ها برگزار می شد. بچه ها در کلاس های رسمی استعدادیابی می شدند و با این برنامه چهره ی خشن و خشک مدرسه به چهره ای دوست داشتنی😍 تبدیل شده بود. بعد از تمام شدن مدرسه و گرفتن کارنامه تصمیم گرفتم😇 در کلاس خیاطی پیشرفته ی خانم دروانسیان که شامل ظریف دوزی و ضخیم دوزی بود، شرکت کنم اما متاسفانه هراچیک از درس ریاضی تجدید نداشت و یک ضرب قبول شده بود👌 اما من به دنبال یادگیری چیز دیگری بودم. با این حال حق با مادرم بود که انتظار داشته باشد آن سال روپوش مدرسه ام را که بلوز چهارخانه ی سفید و آبی همراه با کت و دامن شش ترک بود خودم بدوزم☹️ لااقل باید دوخت یکی شان را به خوبی یاد می گرفتم. زری هم به عنوان شاگرد نغمه خانم، هر روز به آرایشگاه💇‍♀ می رفت و مزد می گرفت و به جای ننه بندانداز به او زری خانم می گفتند. 〽️با تعدای از بچه های مدرسه گروه روزنامه دیواری تشکیل داده بودیم و گروهی دیگر که به جمع ما اضافه شده بودند دو روز در هفته به کلاس های خانم حاصلی که در مسجد 🕌مهدی موعود برگزار می شد می رفتیم. اما همه در یک گروه نبودیم❌ بعضی در کلاس تجوید و روخوانی و بعضی در کلاس تفسیر و بعضی در درس احکام شرکت می کردند. ══ ೋ💠🌀💠ೋ══ 👈 ادامه دارد... 🔜👉 ☺️🌷☺️🌷☺️🌷☺️