❤️ به فدای دخترم
🌼 روایتی از زندگی فاطمه معصومه سلامالله علیها، بانویی که نور چشم پدر و آرامش قلب برادر بود
☀️ سفر انگار به درازا کشیده بود. چارهای نبود. نه اسباب ماندن داشتند، نه فرصتش را. ناگزیر باید برمیگشتند بیتوفیق و بیحاصل. یکی آمد جانی به کاروان بدهد: «دستکم بیایید یکبار دیگر برویم در خانه امام برای خداحافظی با اهلبیت او. بسپاریم سلاممان را همراه نامه به امام برسانند!» چشمها درخشیدند. باز رفتند پشت در خانه.
😒 «توفیق نبود امام را زیارت کنیم. آمدهایم برای خداحافظی. داریم به دیار خودمان برمیگردیم. نامهمان بماند تا بار دیگر که قسمت شد و آمدیم، پاسخمان را بگیریم». همان دست کوچک از در بیرون آمد. نامه را به سمت موسفیدی گرفته بود. چشمها، پر از پرسش، همدیگر را نگاه کردند. موسفید، دست پیش برد و طومار را گرفت. همه سرک کشیدند روی نامه. مرد، دست پیش برد و بند طومار از هم گشود. پاسخ همه پرسشها، تکبهتک، مفصل و متقن، روی طومار پیش چشمشان بود.
«خط کیست این؟»
«امام که هنوز نیامده! علی بن موسی هم که نیست! مگر میشود؟»
«اینجا را ببینید! اللهاکبر! چقدر شمرده و دقیق پاسخمان را نوشته!»
همهمهها بالاگرفته بود و اهل خانه خبر شده بودند. صدایی از داخل خانه آمد: «دختر امام پاسختان را نوشتهاند، فاطمه سلامالله علیها»...
🔻 برای خواندن متن کامل به سایت یا
#نرم_افزار_موبایلی نو+جوان مراجعه کنید👇
🌐
https://nojavan.khamenei.ir/showContent?text&ctyu=17531