:ایثار هوا تاريك شد. ابراهيم هادي، اين بار اذان مغرب را با صداي دلنشين تري گفت. اصحاب عاشورايي سيدالشهدا (ع) نيز با معرفتي ديگر اقامه ي نماز کردند. بچه ها با اينکه تعدادشان کم بود و وضعيت مناسبي نداشتند، باز هم مي خواستند به دل دشمن بزنند. اما تنها مانع، نداشتن سلاحي مناسب و مهمات بود. و اين شده بود خوره ي روحشان! تنها سلاحي که داشتيم، کلاشينکف و دو قبضه آرپي جي بود، آن هم با مهمات بسيار کم. مهمات ما آنقدر کم بود که حتي بچه ها توي خاک هم به دنبال چند فشنگ ميگشتند! يک تير بار بدون فشنگ و از کار افتاده هم در کانال بود که عملاً فايده اي نداشت. روزهاي گذشته در کانال آرپي جي و نارنجک وجود داشت و بچه ها با همان مقدار مهمات، جلوي دشمن را ميگرفتند. اما الان فقط چند فشنگ کلاشينکف براي بچه ها مانده بود و چند راکت آرپي جي که ابراهيم دستور داده بود براي شرايط خاص نگهداري شود. ابراهيم، بچه هايي كه هنوز تاب و توان داشتند را صدا كرد. در تاريكي شب، آنها ر ا مخفيانه به بيرون فرستاد. به آنها گفت تا در اطراف كانال، شهدا و جنازه هاي بعثي را بگردند و مهمات، آب و آذوقه اي اگر وجود داشت، به داخل كانال بياورند. برخي جان خود را در اين راه دادند و ديگر به كانال بر نگشتند. بعضي مقداري آب و مهمات مي آوردند و بعضي از بچه ها که توانايي شان از بقيه بيشتر بود، براي آوردن مهمات و آب، حتي تا نزديکي نيروهاي خودي هم پيش رفتند. آنها به راحتي مي توانستند خود را به نيروهاي خودي برسانند و ديگر به کانال برنگردند. اما نيروي قدرتمند ديگري در کانال دست و پايشان را بسته بود.