🌱حکایتی مستند دربارۀ یکی از علماء در حال احتضار🌱 💠 علّامه آیةالله حاج سیّدمحمّدحسین حسینی طهرانی قدّس سرّه: 🔹يکى از اقوام شايستۀ ما که از اهل علم سامرّاء بوده و فعلًا در طهران سکونت دارد براى من نقل کرد که: در ايّامى که در سامرّاء بودم مبتلى شدم به مرض حصبه سخت و هر چه در آنجا مداوا نمودند مفيد واقع نشد. 🔹مادرم با برادرانم مرا از سامرّه به کاظمين براى معالجه آوردند، و در آنجا به معالجه من پرداختند؛ مؤثّر واقع نشد و من بيهوش افتاده بودم.و لحظات آخر عمر خود را مى گذراندم. 🔹تا آنکه ديدم حضرت عزرائيل وارد شد با لباس سفيد و بسيار زيبا و خوشرو و خوش منظره و خوش قيافه. 🔹پس از آن پنج تن: حضرت رسول أکرم و حضرت أمير المؤمنين و حضرت فاطمه زهراء و حضرت امام حسن و حضرت امام حسين عليهم السّلام بترتيب وارد شدند و همه نشستند و به من تسکين دادند، و من مشغول صحبت کردن با آنها شدم و آنها نيز با هم مشغول گفتگو بودند. 🔹در اين حال که من به صورت ظاهر بيهوش افتاده بودم، ديدم مادرم پريشان شده و از پلّه هاى مسافرخانه بالا رفت روى بام، و رو کرد به گنبد مطهّر حضرت موسى بن جعفر عليهما السّلام و عرض کرد: 🔹يا موسى بن جعفر! من بخاطر شما بچّه ام را اينجا آوردم، شما راضى هستيد بچّه ام را اينجا دفن کنند و من تنها برگردم؟ حاشا و کلّا! حاشا و کلّا! (البتّه اين مناظر را اين آقاى مريض با چشم دل و ملکوتى خود ميديده است نه با چشم سر؛ آنها بهم بسته و بدن افتاده و عازم ارتحال است.) 🔹همين که مادرم با حضرت موسى بن جعفر مشغول تکلّم بود ديدم آن حضرت به اطاق ما تشريف آوردند و به حضرت رسول الله عرض کردند: خواهش مى کنم تقاضاى مادر اين سيّد را بپذيريد! 🔹حضرت رسول الله صلّى الله عليه و آله و سلّم رو کردند به عزرائيل و فرمودند: برو تا زمانى که خداوند مقرّر فرمايد؛ خداوند بواسطه توسّل مادرش عمر او را تمديد کرده است. ما هم ميرويم إن شاء الله براى موقع ديگر. 🔹مادرم از پلّه ها پائين آمد و من نشستم، و آنقدر از دست مادر عصبانى بودم که حدّ نداشت. و به مادر مى گفتم: چرا اين کار را کردى؟! من داشتم با أمير المؤمنين ميرفتم، با پيغمبر ميرفتم، با حضرت فاطمه و حسنين ميرفتم؛ تو آمدى جلو ما را گرفتى و نگذاشتى که ما حرکت کنيم. 📚 «معادشناسی» ج 1 ص 283 تا 285 🆔 @nooremojarrad_com