⚫️دیدند حر رفت یه کنار ایستاد داره میلرزه… مهاجر اومد گفت: حُر! چه وضعیه؟! تو سردار سپاه کوفه ای؛فرمود:“والله اُخَیِّرُ نَفسی بَینَ الجَنَّهِ و النّٰار”امشب شب ماست؛امشب نوبت ماست؛امشب نوبت اوناییه که حرمت شکنی کردند؛آبروبری کردند؛امشب اومدن سرشون پائینه … خدایا … مردم هرچی میگن بگن … برای خودشون میگن ، تو که منو میشناسی … خدایا یه کارائیه بین خودم و خودت…هیچ کسی نمیدونه…(آه ، به من پناه بده حسین جان…) پناه میخوای یا نه؟!اگه میخوای بگو… به آقات بگو … نمیخواد داد بزنی … هرجور عشقته بگو …
◾️منو دور ننداز… شاید یه روزی به دردت خوردم… شاید یه روزی تونستی رو من حساب کنی…
◼️( آه، به من پناه بده حسین جان…)آه ، تو نوری و من ظلماتم. اشکال نداره ما هم بگیم امشب به آقامون… مگه غیر از اینه؟! …راوی میگه وقتی آمد تصمیمش رو گرفت…“و ضَرَبَ فَرَسَهُ قاصِداً نَحوَالحُسَین”… یه نهیبی به اسبش زد“و یَدُهُ عَلیٰ رَأسِه” … دستاشو رو سرش گذاشت…“و قَلَبَ تُرسَه”… سپرش رو واژگون کردشروع کرد مناجات کردن…گفت:« اللَّهُمَّ إِلَیْکَ أَنَبْتُ فَتُبْ عَلَیَّ … خدایا من به تو روی آوردم ، توبه منو قبول کن …فَقَدْ أَرْعَبْتُ قُلُوبَ أَوْلِیَائِکَ وَ أَوْلَادِ بِنْتِ نَبِیِّک … خدایا من دل دوستان تو رو لرزوندم … دل این دختربچه ها رو لرزوندم…اومد مقابل امام حسین، گفت:آقا من همونیم که اون کارو کردم، همونیم که امروز تو رو مجبور کردم به اینجا برسی؛توبه من قبول میشه یا نه؟“هَلْ تَریٰ لی مِن تَوبَه؟!” آقا فرمود:“إِرفَع رأسَکَ یا شَیخ”پیرمرد سرت رو بلند کن… چیزی نشده …من امشب میخوام بگم آقا!تو منو میشناسی؛خودمم،خودم رو میشناسم…اگه امشب اون صدای زیبای تو رو بشنوم که بگی جوون سرت رو بلند کن! اشکال نداره،دوباره شروع کن…. به این میگن گریهی بزمی … به این میگن سوختن … أبکی عَلیٰ نَفسی… به این میگن گریهی بر خویشتن …
◼️من امروز نگاه کردم،دیدم آقا این جمله رو دوبار به حُر فرموده؛آخه آقا بین راه حرفی فرموده؛من میگم آقا حُر رو یاد اصل و نسبش و اون مادر خوبش انداخته بود…وقتی آقا میخواست بره،گفت:نمیذارم.آقا فرمود:“ثَکَلَتکَ اُمُّک؛ما تُریدُ مِنّی؟” … مادرت به عزات بشینه…یه نگاهی کرد،گفت:حسین! اگر از عرب هر کسی این جور اسم مادرم رو میبرد من جوابش رو میدادم،اما چه کنم مادرت زهراست…آقا اینجا که آمد سرش پایین بود، فرمود:“أنتَ الحُرُّ کَما سَمَّتکَ اُمُّک”… مادرت عجب اسم خوبی برات گذاشت … “حٌرٌّ فیی الدُنیا و حُرٌّ فی الآخره”…یه جاییم اون موقعی که حر روی زمین افتاد؛ راوی میگه هنوز رمقی در بدنش بود؛اصحاب آمدند حر رو آوردن جلوی آقا گذاشتند…“و یَمْسَهُ التُّرابَ عَن وَجهِه” … شروع کرد خاک ها رو از صورتش پاک کردن؛ دوباره فرمود: “انت الحُرُّ کما سَمَّتکَ امُّک…”
مولای من قربونت برم…من امشب با امید اومدم اینجا…فدات بشم اگه من امشب دست خالی برگردم برا خودت بد میشه…من که چیزی برای از دست دادن ندارم…
◼️ خوارزمی نوشته:امام حسین آمد مقابل لشگر ایستاد؛صدای غریبی بلند کرد…“أماٰ مِن مُغیثٍ یُغیثُنا لِوَجهِ اللّٰه؟” … آیا یه یاوری هست به خاطر رضای خدا ما رو یاری بده؟“أماٰ مِن ذابٍ یَذُبُّ عَن حَرَمِ رَسولِ اللّٰه؟”این دقیقا معناش مدافع حرمه…آیا مدافعی نیست که از حرم پیامبر خدا دفاع کنه؟راوی میگه… ” فَلَمّاٰ سَمِعَ الحُرُّبنُ یزید هٰذاالکَلام…”… وقتی این فرمایش آقا رو حربن یزید شنید…«إضطَرَبَ قَلبُهُ و دَمَعَت عیناه» … قلبش آشوب شد و اشکش روانه شد.“فَخَرَجَ باکِیاً مُتَضَرِّعا…”توبه کارا ، حالیا از نو عمل آغاز کن…من که بهت شک ندارم… من شک ندارم امشب همه ما رو به احترام این آقا میبخشی…یا الله!دهه ی محرم داره سپری میشه،من نگرانم…امشب شب سوختن ماست…یاالله!
#مناسبت
#ماه_محرم
#ابا_عبدالله_الحسین
#روضه