🌷رابطه ذات و صفات حق (22) 🌷موضوع : معناي واحد بودن خداوند 🌷از جمله احكامي كه در فلسفه‌هاي رايج براي ذات حق قائلند، وحدت است؛ فيلسوفان، ذات حق را واحد مي‌دانند؛ ما نيز مي‌گوييم كه ذات حق واحد است؛ اما بحث در اينجا اين است كه حمل «واحد» بر ذات حق با چه تحليلي درست است؟ آيا حمل «واحد» بر ذات حق، از آن جهت است كه اين محمول، حكم ذات حق است؟، يا اين كه حكم بودن آن براي ذات حق، پذيرفته نيست؛ گرچه به‌حسب برخي اعتبارات مي‌توان آن را بر ذات حق حمل كرد. توضيح اين كه وقتي «واحد» را بر ذات حق حمل مي‌كنيم، بايد اول روشن كنيم منظور از اين محمول چيست؟ و بايد معلوم شود كه ما براي اين محمول چه معني‌اي را در نظر گرفته‌ايم؟ مفهوم «واحد» اگر مأخوذ و مشتق از وحدتي باشد كه به يك نحوه «تعيّن» اشاره مي‌كند، يعني همان حيثيت انقسام ناپذيري، و عدم تكثر باشد، حملش بر ذات حق به مثابه حكمي از أحكام ذات حق، درست نيست؛ گرچه حملش بر آن، به‌حسب ظهوري از ظهورات «ذات متجلي حق»، درست و حق است؛ بنابراين وقتي مي‌گوييم (ذات حق، «واحد» است) اگر منظور اين است كه ذات متجلي حق در چهرة وحدت ظاهر گشته، و در جلوه يگانگي متجلي شده است، گزاره مذكور حق و درست است؛ و معني‌اش اين مي‌شود «ذات متجلي حق، در قالب واحد متجلي است». اما اگر منظور از اين گزاره اين باشد كه خداوند، به حسب مرتبه ذاتش، مصداق بالذات و مطابَق حقيقي «واحد» است، اين گزاره سخن باطلي است؛ زيرا طبق فرض، «وحدت» يك نحوه «تعيّن» است؛ يعني همان حيثيت انقسام ناپذيري و عدم تكثر، كه از ساير حيثيات و حقائق، متمايز است؛ بنابراين «وحدت» يك حيثيت و حقيقت محدود است؛ يعني به‌لحاظ ماهوي با ساير حيثيات و حقائق، مثل كثرت، قدرت و علم، متفاوت و از آنها متمايز است؛ و ازين‌رو در مقام بيان ماهيت و چيستي آن، نمي‌توان ساير ماهيات را بر آن حمل كرد؛ و به‌حسب تقرر ماهوي نمي‌توان گفت «وحدت»، كثرت است يا «وحدت» قدرت است؛ پس «وحدت» به‌حسب تقرر ماهوي يك حقيقت محدود است كه از ساير حقائق و ماهيات متمايز است؛ و مرزهاي حقيقت آن، مانع از آن است كه ديگر حقائق و ماهيات به حريم ذات و ماهيتش راه يابند. از سوي ديگر در مقام تحقق خارجي، مصداق بالذات و مطابَق حقيقي يك حقيقت محدود، همانند همان حقيقت، محدود است؛ يعني مصداق حقيقي يك حقيقت، در مقام تحقق خارجي، هر آنچه را آن حقيقت دارد، او هم دارد؛ و هر آنچه را آن حقيقت ندارد، او هم ندارد؛ زيرا اگر در مقام تحقق خارجي، هر گونه افزوني و كاستي در مصداق باشد مصداقيت آن مصداق نياز به اعتبار دارد؛ چون بيگانه‌اي را در مصداق راه داده‌ايم كه دخالتي در تحقق خارجي آن حقيقت ندارد؛ و بنابراين خلف در حقيقي بودن مصداق، لازم مي‌آيد؛ پس روشن شد در فرض مذكور، مصداق بالذات و مطابَق حقيقي، حيثيت «وحدت» مثل خود «وحدت» محدود است؛ پس «واحد» از آن جهت كه واحد است، يك حقيقت محدود و متناهي است؛ در اين صورت اگر خداوند به‌ حسب مرتبة ذاتش، حقيقتا «واحد» باشد، لازمه‌اش اين است كه ذات حق، مصداق بالذات يك حقيقت محدود و متناهي باشد؛ و در اين صورت او گرفتار تحدد و تقيد شده، و ديگر ذات حق، مطلق و نامحدود نخواهد بود، و اين طبق براهين، واضح الباطل و ناپذيرفتني است. http://eitaa.com//oshaghierfan @oshaghierfan