#گپ_روز
#موضوع_روز : «عشق و حال هزینه داره»
✍️ عادت هرسالهی قشنگی دارند!
شهادت حضرت امّالبنین سلاماللهعلیها که میشود، یک دیگ بزرگ آبگوشت بار میگذارند و همه ی فامیل را دعوت میکنند و یک روضهی خیلی ساده اما نورانی در منزلشان میگیرند. هم روضه است و هم دیدن کوچک و بزرگ فامیل.
• بیشتر از یک هفته بود که کارمان خیلی زیاد شده و چند پروژهی همزمان در حال انجام بود. تقریباً هر شب تا دیروقت دفتر بودیم و سعی میکردیم جریان کارها عقب نماند.
• دعوتمان که کردند، با خودم گفتم من باید هر جور هست به این روضه خودم را برسانم. ماههاست اهل فامیل را ندیدهام و به دیدن و درآغوش کشیدنش و شنیدن صدایشان نیاز دارم. «
صله رحم، دیدار خداست و شوقِ این دیدار قند در دلم آب میکرد.»
• تقریباً از چهار صبح شروع کردم تمام کارهای آن روزِ دفتر را سامان دادم که بشود شب در این جمع حضور یابم.
بعد از نماز مغرب و عشاء راه افتادیم. وارد اتوبان که شدیم نقشهی جلوی رویمان خبر از دو ساعت راه پرترافیک اعصاب خردکن میداد.
بعد از یکساعت هنوز مسیرمان نصف نشده بود که از شدت خستگی و فشار ترافیک به ضعف افتادم. سعی کردم بخوابم، هنوز پنج دقیقه نشده بود که یک چرخ ماشین موقع پیچیدن در یک کوچه افتاد داخل جوی باریکی که دیگر بیرون نمیآمد، پیاده شدم و کمک کردم و راه افتادیم.
• کلافه شدم با خودم گفتم «اگر مانده بودی دفتر، الآن حداقل چند تا کار دیگر را هم جلو انداخته بودی، حالا واجب نبود حتما بیایی...» با این فکر احساس چرکآلودی بر من چیره شد!
من داشتم به ملاقات عیال خدا میرفتم، به ملاقات خود خدا!
و هر ملاقاتی هزینه و مشقت خودش را دارد.
چرا زیر گوش خدا برای چنین سختی سادهای به نق و غر افتادم؟
آدم مگر برای سختیهای دیدن عشقش نق هم میزند؟
✘ چرا خسته که شدم اشتباه گرفتم همه چیز را ، و حقیقت را در میان صورت مسئله گم کردم؟
※ خجالت کشیدم از خدا ... که باز هم لبخند زده بود و همین نق نق را هم خریده بود! اگر نخریده بود حالیام نمیکرد «آرام باش، هر عشقی هزینهی خودش را دارد».
@ostad_shojae