🍃🌷🍃
🌷🍃
🍃
#عاشق_خدا
#قسمت_دوم
در پشتی مدرسه مان روبروی دبیرستان پسرانه باز می شد. از آن در با چند تا از پسرها اعلامیه و نوار امام ردوبدل میکردیم. سرایدار مدرسه هم کمکمان می کرد. یادم هست اولین بار که نوار امام را گوش دادم بیشتر محو صداش شدم تا حرفاش. امام مثل خودمان بود. لهجه ی امام، کلمات عامیانه و حرفهای خودمانیش. میفهمیدم حرف هایش را. به خیال خودم همه ی این کارها را پنهانی میکردم. مواظب بودم توی خانه لو نروم.
پدر فهمیده بود که فرشته یک کارهایی میکند. فرشته با خواهرش فریبا، هم مدرسه ای بود. فریبا میدید صبح که می آید مدرسه چند ساعت بعد جیم می شود و با دوستانش می زند بیرون. به پدر گفته بود، اما پدر به روی خود نمی آورد. فقط میخواست از تهران دورش کند. بفرستدش اهواز یا اراك، پیش فامیل ها. فرشته می گفت "چه بهتر. آدم برود اراك نه که شهر کوچکی است، راحتتر به کارهایش می رسد. اهواز هم همینطور."
هرجا میفرستادندش بدتر بود. تازه، پدر نمی دانست فرشته چه کارهایی میکند. هرجا خبری بود، او حاضر بود. هیچ تظاهراتی را از دست نمیداد. با دوستانش انتظامات می شدند. حتی نمیدانست که در تظاهرات ۱۶ آبان دنبالش کرده بودند و چیزی نمانده بود گیر بیفتد.
🍃
🌷🍃
🍃🌷🍃
📚
#اینک_شوکران
🥀
#شهید_جانباز_منوچهر_مدق
📱
#رسانه_شمایید
❤️ اینجا صحبت
#عشق در میان است.
╔═join═════════╗
⇒
@p_bache_mazhabiya ⇐
╚════════════╝