به وصف نمی‌گنجد خواندن دعای فرج، هنگام شب شهادت پدر حضرت بقیه‌الله در حرم سلطان خراسان. چندین مرتبه البته به اندیشه وا داشته شدم تا بفهمم دقیقا چه امری را در آن لحظات به انجام رسانیدم. اگرچه هیچ‌ لحظه‌ای عظمت و وجودیت شما را نمی‌توان درک نمود، لکن در پس و پیش تمام لحظه‌های شادی و غم جمعی و غیر جمعی گاها، عدم حضور تو سخت در ذوق می‌زند. حتی یک لحظه‌هایی فکر می‌کنم کاش این امکان بود در آن اوج حزن‌های بی‌حد، مانند علی ابن یقطین به هنگام رؤیت امام زمان‌ش، خود را در آغوشت می‌انداختم و به اشک غسل داده تمام صورت‌را. خودخواهانه است، ولیکن گره‌های کور این عالم را گره‌گشایی جز آیینه‌ی تمام قد نور و علم خداوند بر روی زمین نباشد. ما شخصا نیاز به حضور تو داریم تا دست پدرانه‌ات را به طور عمیق‌تری حس کنیم، تا این رویش جدید، تا این پروازهای نامتناهی را به تنها حقیقت عالم پیوند زنیم. قدم بگذار و اجازه بده در هوای تو، رقم زنیم همان که تو می‌خواهی را. ما را بپرور. ما را آن‌گونه که صواب است بپرور. ظهر شهادت پدر صاحب ما 1446