کتابخانهی خیابان نوزدهمـ🇮🇷
و نیز باید افزود به هنگام بازدید از غرفهی نشر چشمه، دچار فورانی از احساسات تعلق شدم که تا به اکنون احتمالا کمتر از انگشتان یکدست چنین حس نزدیکی به یک گروه از جامعه را تجربه نمودهام.
قرابتی ذهنی که به جنس دغدغهمندی و خط فکری مشابه بازمیگشت.
و نظیر آن تعلق را جز در چنین جوامعی، از این سبک، یافت نکردهام.
شاید دلیل تهیه نکردن کتاب از چشمه، شدت تحیر پیچیده در تنم بوده باشد.
#عبور_از_روز
#روشنترین_رنگ_لحظهها
42.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چونان خیالی که به واقعیت پیوسته بود، میمانست.
چه رفتنهای بیانتهایی. چه غنیمتهای سوختهای. کدام لحظات را به زندگی نزدیکتر از همیشه یافته بودی؟! مرز تخیل را کجا با حقیقت درهم آمیخته بودی؟! چقدر تمیز دادن آن دو را سخت کردهای. در حفرههای زمان زندانی شدهای؟! چه اثر بیمانندی ساختهای. در کدام کتاب، در کدام صفحه دوباره بیابمت؟! پراکنده گویی... حجم بیامان و لحظهای کلمات، مجال برایم نگذاشته.
شمعهایم را گم کردهام و تو اگر بودی، یحتمل، در دستانت، همانها که بوی یاس میدهند، مییافتمشان.
حالا خوب نیستی؛
و من هم کوچ کردهام، از خود به آفتاب. و چون شمعی در دستانم نبود، قریب به اطمینان، تعدد دفعاتی که گم شده از مسیر به یافتنت ادامه داده بودم نیز بسیار است.
با نتهای بهجا مانده، حصاری ساختهام و در بند، کشیدهام خویش را.
و حرف، حروف، و سخن تزریق میکنم. هنوز سرم را میچرخانم به سمت در. هنوز قرنیههایم دنبال کفشهایت میدوند.
#Aesthetic
#Eye_catching
#Tuneful
#روشنترین_رنگ_لحظهها
Ps:
سپاس از تو که زحمت این ویدئو را با وجود مادرانگی سختت متحمل شدی💚.
اعتیاد مسئلهای تکان دهنده برایم است. تا ترم گذشته همکلاسی من بود(هرچند سال بالایی و رشتهٔ دیگری) اما اکنون که به اواخر ترم جاری نزدیک شدهایم، رفتارها و نحوهٔ برخورد او حتی به طور کلی تفاوت پیدا کردهست. چشمان همواره خمار و تلو تلو خوردن های مدام در سالن، حتی به هنگامهای که از من شمارهٔ کلاس را پرسید و به او گفتم، او درحین کشیدن بدنش به دنبال خودش و لخ لخ کتانیهایش روی زمین، به درب شیشهای که در مقابل دیدگانش بود، برخورد کرد.
شانههای افتاده و تناژ صدای پایین و بدنی که شل و وارفتهست.
به هر حال تعداد ماشینهای دودزای دانشگاه قلیل نیستند، اما این فرد تفاوتی بسیار داشت و به حدی محسوس که حتی اساتید نیز متذکر شدند.
صنعتی البته، از این موارد کم نداشته و حتی در ترم گذشته، فردی را به دلیل اوردوز و مصرف بیش از حد مواد مخمور کننده، راهی کما نموده بود!! و the rest is history!!!
Honestly speaking,
ما جوان هستیم، سرشار از شادابی و طراوت. سرشار از انرژی، هرچقدر هم که دنبال دلیلی برای این عمل بگردم، چیزی در انتها دست گیرم نمیشود.
#روشنترین_رنگ_لحظهها
#Small_hint
Lee SuhyunIt s Okay to Not Be Okay (Original Television Soundtrack), P (5).mp3
زمان:
حجم:
10.93M
اگر قرار بر آن بود که کما فیالسابق برای این نوا نیز کپشنی ارائه دهم، یحتمل متن آن شباهت بسیاری به این متن میداشت.
ترک خود و خویشتن برای رهایی و چشم روی سایر اجزا بستن، اگرچه هرگز نمیرد آنکه دلش به عشق زنده شد، اما دستیابی به حتی همین امر نیز مستلزم عبور از نعش بیجان خودمان بودهاست. اصلا بنای عالم بر عبور و گذر چیده شدست. معذلک بواسطهٔ هیجانات و عدم کنترل بر آنچه فرماندهی میشویم، این اصل را از یاد میبریم. احساس میکنم دستگیری لحظهها و چنگ زدنهای مدام، همان تقلای درونی ماست. همان عامل تهیج. همان.
#Song
#روشنترین_رنگ_لحظهها
کتابخانهی خیابان نوزدهمـ🇮🇷
داستایوفسکی دوستداشتنی من.
539.4K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
البته داستایفسکی هیچگاه تا به حال didn't let me down
لذا حتی با این وجود از دلپذیرترین لحظات من، هنگام مطالعهٔ داستایوفسکی میباشد.
#روشنترین_رنگ_لحظهها
#با_من_بشنو_هجوم_کلمات_را
Jung Se Rin215 - Burnout Syndrome - Jung Se Rin (128).mp3
زمان:
حجم:
2.41M
از عواقب داشتن حافظهٔ قوی، کمتر صحبت به میان میآید؛
مثلا همین که قرنیههایم دنبال کفشهایت هستند، مثلا همین که دنبال پیوند دادن هر لحظه با تو باشم، یا در جست و جوی اثر حضورت. لکن گاهی شکست میخورم. از یافتنت باز میمانم، از ناتوانی در این امر، خستگی بر جانم مینشیند.
از طرفی، حلاوت پیدا کردنت در زوایایی که خودم خبر دارم، دلم را نمیزد، شور میاندازد و بیش از پیش به تو مشتاق میشوم. همان لحظات کوتاه، از پیدا کردنت به وجد میآیم، از دنبال تو رفتن، ذوق، در رگ و پیام به تسریع ریشه میدواند و چه درختهای کهنی در دل دارم.
گرچه تصویرت مبهم شدهست، گرچه در فرازش سالیان غبار روی تصاویرت آمده، هنوز طعمش اما چونانی است که
I would sell my soul to test that for the first time again.
برای دستهایی که سرما در آنها سکونت داشت، همان آفتاب پاییزی بودی که نوارهای لطافتش را مهربانانه به حراج میگذاشت.
#روشنترین_رنگ_لحظهها
#Song
مرتضى حرب64785.mp3
زمان:
حجم:
19.13M
قدیمترها که از زبان انگلیسی مطلبی دستگیرم نمیشد، باز هم ترجیحم برای شنیدن اصوات، زبانی بهغیر از فارسی بود.
به طور حقیقی شاید این مقایسه، اگر البته بتوان لفظ مقایسه را بکار برد، برای نوحه و مداحی نیز این چنین است؛ با این تفاوت که به جای فارسی، ترجیحم روی عربی بوده است. البته از اثر نزدیکانم که مداوما به عربی تکلم میکردند، نمیتوانم چشمپوشی کنم. اگرچه چندان درکی از زبان شیرینی که اصالت و ذات حقیقی اندوه را به دوش میکشید، نداشتم، لکن این عطش و احساس نیاز، هیچگاه مرا رها نکرد و مداوما در طلب نوحههای عربی بودهام. حتی پس از عبور سالیان، حتی با اینکه چیزی آنچنان که باید، در ذهنم نمیگنجد، نمیتوانم جایگزین آن را پیدا کنم. قدیمترها، از داییام، مادرم، مادربزرگم و خالههایم درخواست تفهیم آن مفاهیم سوزناک را میکردم، الان دیگر لاقل از آن نیاز، مستغنی شدم«خداوند نگهدار گوگل باشد»؛ اما بازهم نمیتوانم همیشه به آن روی آورم، بلکه، ترجیح روحم، فقط شنیدن به آن نواها، آواها و اصواتی است که سنگینتر اندوه را بر قلبم میریزد. احساس میکنم، ذهن مادیام آنرا نمیفهمد، ولی این عطش لابد به این دلیل است که قلبم به این زبان آشنایی کامل دارد:)).
والله که من امنتر از پناه تو را نیافتم، ای پدر بندگان(درود خداوند بر پیکر بیکفنت).
#ای_آبیترین_آسمان_در_پیشگاه_تو
#روشنترین_رنگ_لحظهها
کتابخانهی خیابان نوزدهمـ🇮🇷
من که همیشه دستم کوتاه بود، همیشه از دور دیدم آمد و شدهای بقیه رو، بعدشم کولهام رو جمع کردم و پناه
من که جز حرم شما جای دیگری ندارم، همان هم عاشورا را پناه میگیرم زیر سایهٔ شما.
آنقدر گذارم را به سوی حرمت میاندازم، تا من را هم بپذیری.
شام غریبان1446
#روشنترین_رنگ_لحظهها
#عبور_از_روز
#ای_آبیترین_آسمان_در_پیشگاه_تو
از تبِ عشق به من، طعنهی بیمار زدند.
*خداوند نگهدار adult cold باشد.
#قهوه_های_آرام
#روشنترین_رنگ_لحظهها
کتابخانهی خیابان نوزدهمـ🇮🇷
از این واگویههای پریشانحالی. نیافتم امنتر از خانهٔ تو؛ سایهٔ محبتت مستدام💛. 1403/04/06 #عبور_ا
گفت و گوی ابتدای کلاس به این پرداخته شد که تیتر خبری جدید، یا یک مطلب تازهای که اخیرا مطالعه کردید را بازگو کنید. درخصوص حمام گِلی که در پرو وجود دارد، شروع به سخنپرانی کردم و پرداختم که مردم آنجا برای تسکین دردهای خود، ساعتها در این حمامها مینشینند و تا درد آنها التیام نیابد، از آنها بیرون نخواهند آمد.
تیچر کلاس نیز برگشت و گفت تو نیز دوست داری که به آنجا بروی؟ عرض کردم، صرف بازدید کردن، جالب به نظر میرسد. بعد از لختی درنگ گفت، برای درمان چطور؟ سرم را بالا آوردم و گفتم، درمان؟ خیر؛ برای درمان رنجهایم به آنجا مراجعه نخواهم کرد. گفت، پس کجا میروی؟ holy shrine؟
لبخند زدم، u hit the nail on the head.
البته مایهی شگفتی بود که تیچری که در ماکزیمم حالت 5 دقیقه بود من را دیده بود و این مکالمه جزو اولین سخنان رد و بدل شده بینمان بود، اینقدر سریع به این مسئله پی برد، اما حقیقت که قابل انکار نیست.
تسکین همهی رنجهای عالم در خانهی شماست. راهگشای همهی دغدغههای ما، در دستان خاندان شماست.
اگر من را در اولین نگاه به شما پیوند میزنند، همین کفایتم را میکند؛ چون هرآنچه که در دستان من است، از برای شماست.
دلتنگ خانهتان هستم و بازهم گره به دست روانهی بارگاه شما میشوم فدایتان شوم.
#ای_آبیترین_آسمان_در_پیشگاه_تو
#روشنترین_رنگ_لحظهها
#Institute
کتابخانهی خیابان نوزدهمـ🇮🇷
اشکهای دکتر سعید رفیع، ورودی دورهی پنجم مکانیک شریف، ارشد و دکترا پِن استیت، ده سال مدرس در هیوستو
828.7K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نتوانستم حزن و امید از دسترفته در این ویدئو را به تنهایی بر دوش کشم. نمیدانم طی پنج سال دیگر چند نفر، چند عزیز دیگر را قرار است از این طریق از دست بدهم، هنگامی که اکنون هم تعدادی را از دست دادهام. دوستانی که برای رفتن از این خاک بیقرار و ما مضطرب از رفتنشان. هنوز نمیدانم رفتن و بازگشتن یا رفتن و بازنگشتن پیشهی کدامیک از آنهاست، هنوز نمیدانم حزن گذرای ناشی از عدم حضور آنها، آیا هیچگاه عادی خواهد شد، یا که هربار فقط بغض را سنگینتر میکند و بار به بار اندوه را در تن پراکنده؟! نمیدانم... نمیدانم... نمیدانم... گاهی، گاهی حس میکنم بغض این خاک برایم سنگین تر از هر باری خواهد بود. باری که نتوانم آنرا به آسانی روی زمین بگذارم.
#Fact_time
#Jfyi
#روشنترین_رنگ_لحظهها
کتابخانهی خیابان نوزدهمـ🇮🇷
"اگر بخوام در یک جمله خلاصش کنم: ادمین «کتابخانهی خیابان نوزدهم»، کسیه که انگار دلش برای آینده تنگه، گذشتهاش رو قاب کرده، و حال رو با قهوه و کلمات نگه میداره."
#ریوجی
#روشنترین_رنگ_لحظهها