🔸پدرم در قریه «نخودک» کدخدا بود و من هم در اداره کار می‌کردم. حاج شیخ به پدرم فرمود: از شغل استعفا کن. پدرم نیز به موجب توصیه حضرت از کار خود استعفاء کرد و چون من از ماوقع مطلع گشتم، بغضی از مرحوم شیخ در دلم پدید آمد و هم مرا به این ، تحریک می‌کردند تا آنکه مصمم شدم ایشان را به برسانم 🔸بر آن شدم که در یکی از این شب‌ها ایشان را هدف سازم. ، در یکی از حضرت را دیدم که می‌خواهند از خارج شوند. با خود که وقت فرا رسیده، اما بهتر است اندکی صبر کنم تا از ده دور شوند و من کسی را آگاه نکند و بهت آوری برای من افتاد......😱😱 داستان.........🔰🔰 http://eitaa.com/joinchat/4000645139Cde96dd3d95 http://eitaa.com/joinchat/4000645139Cde96dd3d95