#داستان
تنها بازماندهٔ يک كشتیِ شكسته، توسط جريان آب به يک جزيرهٔ دور افتاده برده شد.
با بیقراری به درگاه خداوند دعا میكرد تا او را نجات بخشد. ساعتها به اقيانوس چشم میدوخت، تا شايد نشانی از كمک بيابد، اما هيچ چيز به چشم نمیآمد.
نا اميد شد و تصميم گرفت كه كلبهای كوچک بسازد تا خود و وسايل اندكش را بهتر محافظت نمايد.
روزی پس از آنكه از جستجوی غذا بازگشت، خانه كوچكش را در آتش يافت، دود به آسمان رفته بود. اندوهگين فرياد زد: «خدايا چگونه توانستی با من چنين كنی؟»
صبح روز بعد او با صدای يک كشتی كه به جزيره نزديک میشد از خواب برخاست. آن کشتی میآمد تا او را نجات دهد. مرد از نجات دهندگانش پرسيد: «چطور متوجه شديد كه من اينجا هستم؟»
آنها در جواب گفتند: «ما علامت دودی را که فرستادی، ديديم.»
نتیجه:
آسان میتوان دلسرد شد، هنگامی كه بنظر میرسد كارها به خوبی پيش نمیروند، اما نبايد اميدمان را از دست دهيم، زيرا خدا در كنار زندگی ماست، حتی در ميان درد و رنج. دفعه آينده كه كلبه شما در حال سوختن است به ياد آورید كه آن شايد علامتی باشد برای فراخواندن رحمت خداوند.
∞ 𝒋𝒐𝒊𝒏•• ↻🍃 🖤 🍃
⇨
@patoghe_fereshteha
پاتوق فرشته ها