بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 ۱۲سال از زندگی مشترک من و آقا روح‌الله می‌گذرد. آقا روح‌الله پسر عمه‌ام بود و آشنایی من و او به دوران کودکی بر می‌گردد. سال‌ها گذشت، تا اینکه زمان ازدواجم بود. من نمی‌دانستم روح الله در دوران جوانی‌اش به مدت ۵ سال به من علاقه داشت و آن‌قدر نگفت تا روزی که به خواستگاری‌ام آمد. مادرم خیلی آقا روح‌الله را دوست داشت و می‌گفت: «روح‌الله همه جوره بهترین انتخاب برای ازدواج است». هر سه شرطش را قبول کردم من هم روی حرف مادرم حرفی نزدم و چون از دوران کودکی او را می‌شناختم شرط زیادی برای ازدواج نداشتم جز چند شرطی که آقا روح‌الله خودش گذاشته بود. روز خواستگاری با آقا روح‌الله حرف زدم. اولین حرفی که او زد این بود، «من عاشق رهبرم هستم، هروقت، هر زمان و هرمکان رهبرم دستور بدهند، من جانم را فدایش می‌کنم و تمام زندگی‌ام را به پایش می‌ریزم». دومین شرط اینکه نظامی هستم و هر وقت مأموریتی پیش بیاید، باید بروم و احتمال شهادت در هر ماموریتی وجود دارد. سومین شرط هم بحث مالی بود، که گفت: «حقوقم زیاد نیست و باید اهل قناعت باشی». من هم واقعیتش دنبال تجملات و مادیات نبودم. بیشتر مسائل اعتقادی و مذهبی برایم مهم بود. هر سه شرطش را قبول کردم. https://eitaa.com/piyroo