12 اول از یه طرف منتظر رای دادگاه بودم و از طرفی نیاز داشتم به کسی تکیه کنم... اما کی ؟😞 هیشکی نمیتونست کمکم کنه... نماز میخوندم... اما اخر نماز یا خودمو میزدم یا مهر نماز رو میکوبیدم به دیوار یا پرتش میکردم تو کوچه... کلا مخم پر از فکر و صدا بود... داشتم دیوانه میشدم از دست خودم... از طرفی میگفتم خدا هست ... از طرفی میگفتم خدا نیست... قران میخوندم و میگفتم خدا هست.. اما تو گوگل سرچ میزدم سایت های بی خدا میگفتن قران کلی مشکل توش داره و اینو یه شاعر عرب زبان نوشته. این کتاب از خدا نیست. اینا همه ساخته ذهنه ماست ... یهو یه اتفاقی در من افتاد...👌 من یه آینه داشتم... اونو آوردم جلوم و سعی میکردم به چشم ها و مو ها و لب و ابروی خودم نگاه کنم و بعدشم به دست و پای خودم نگاه میکردم و میگفتم: رضا اینارو کی درست کرده؟ یهو مخم هنگ میکرد... اون صدایی که بهم میگفت خدا نیست هیچ جوابی براش پیدا نمیکرد... ♨️❌ بار ها پیاز و خیار و سیب زمینی و توت فرنگی و لوبیا رو میریختم رو بشقاب و میاوردم نگاشون میکردم و سعی میکردم فکر کنم... 🍓🍅🍏🌽 و اینجا بود که استارت وجود خدا در من شکل گرفت... بارها به صورت و چشمای خودم نگاه میکردم و میگفتم : اینا الکی نیست... یکی درستشون کرده... از اونجا بود که فهمیدم یه راز و یه حقیقتیه که من نمیدونم... رفتم قبرستون و خاک ریختن مرده هارو نگاه میکردم و میگفتم اینا کجا میرن؟؟؟؟ بعدشم میومدم خونه و مدام قرآن میخوندم... حتی موقع خواب هم قرآن گوش میکردم. وقتی حس کردم خدا هست تصمیم گرفتم سایت بزنم و تموم تجربیاتمو به دیگران بگم... این کار رو ۲۸شهریور سال ۱۳۹۳ کردم و بعدش شروع کردم به دادن آگاهی هام در مورد خدا به بقیه... دست نویس های https://eitaa.com/piyroo