🌷 اولين بار که ايشان را ديدم همراه ما با يک خودرو به سمت بر مي گشتيم. موقع صبح بود که به ورودي نجف و کنار رسيديم. هادي به راننده گفت: نگه دارتعجب کرديم. گفتم: اينجا چه کار داري؟ گفت: مي خواهم بروم وادي السلام گفتم: نمي ترسي اينجا پر از سگ و حيوانات است. صبر کن وسط روز برو توي . هادي برگشت و گفت: مرد ميدان نبرد از اين چيزها نبايد بترسد. بعد هم پياده شد و رفت. بعدها فهميدم که مدت ها در ساعات به وادي السلام مي رفته و بر سر مزاري که براي مشخص کرده بود مشغول عبادت مي شده. 🌷🌷🌷🌷🌷 https://eitaa.com/piyroo