🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻
🌻
#رمان_مذهبی🌟
#نسیمعشق
#پارت_80
خندید.
-باشه می زنیم اون کانال. اره.
_چی می خونی؟
_معماری.پس از اون بچه درس خوناش بودی؟
_ای.
_ولی بت نمی خوره.
یه کم جا خورد و با تعجب پرسید: _چرا؟
بی خیال گفتم:
_از حرکاتت معلومه بچه شری بودی. این دوتا با هم جور در نمیاد.
_از کدوم حرکاتم یعنی؟
این بار من خنده بدجنسی کردم و گفتم:
_از اینکه ارشیا از جلوی آتنا بلندت کرد.
_اصلا ربطی نداره.
_بی ربطم نمی تونه باشه.
_نخیر منظورم اینه که شیطنت سر جاش درسم سر
جاش.
_ولی من نمی تونم.
_یعنی چی؟
_یعنی وقتی می خوام شیطنت کنم دیگه مغزم برا درس بکار نمی افته.
یه جور خاصی نگام کرد و گفت:
_اونوقت پسرام جز شیطنت هات هستن؟
من که منظورشو نفهمیده بودم گفتم:
_آره چه جورم. اول از همه کسرا. یه پسر باحالیه که نگو.
قیافه اش مشتاق شده بود.
_یعنی منم می تونم قاطی شیطنتت بشم.در مقابل
اون کسرا شانسی دارم؟
و چشمک خندانی تحویلم داد.اوه اوه بازم گند زدم تازه منظورشو فهمیدم. حاعا مونده بودم
چه جوری این بحث مزخرف وجمش کنم و طرفو از سو تفاهم در بیارم
🌻
🌼🌻
🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻
🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻🌼🌻