بچه ها چند روزی بود که مى گشتند و شهيد پيدا نمى كردند. رمز شكستن
#قفل و پيدا كردن
#شهيد، نام مقدس
#حضرت_زهرا سلام الله علیها بود. شروع کردیم به زمزمه اين ذكر،
دست منو عنايت و لطف و عطاى فاطمه (س)
منم گداى فاطمه، منم گــــــداى فاطمه (س)
بچه ها حالى پيدا كردند و گفتيم: «يا حضرت زهرا (س) ما امروز گداى شماييم.
#اعتقاد هم داريم كه هيچ گدايى را از در خانه ات رد نمى كنى.» همان طور كه از تپه بالا مى رفتيم،
يك برآمدگى ديدیم. کلنگ زدیم و
شهيدى پيدا شدكه از كمر به پايين بود. از شلوار و كتانى اش معلوم بود
#ايرانى است.
دقایقی با او حرف زدم و گفتم: شما
#ناظر و
#شاهد هستى. بيا و كمك كن من اثرى از تو به دست بياورم. توجهى نشد.
گفتم: اگر اثرى از تو پيدا شود، به نيت حضرت زهرا (س) چهارده هزار
#صلوات مى فرستم. مگر تو نمى خواهى به حضرت زهرا (س ) خيرى برسد، بازهم توجهی نشد، بعد گفتم: كه يك زيارت
#عاشورا و
#روضه حضرت زهرا (س) هم برايت همين جا مى خوانم، كمك كن. ديدم خبرى نشد. گريه كردم و گفتم: عيبى ندارد، ولى من فكر مى كردم شما تا اسم حضرت زهرا (س) بيايد،
#غوغا مى كنيد. اعتقادم اين بود كه در برابر اسم حضرت زهرا (س) از خودتان واكنش نشان مى دهيد.
در همين حال دستم به كتانى شهید خورد. ديدم روى زبانه ى كتانى نوشته است: «
#حسين_سعيدى از اردكان يزد.» همين نوشته باعث شناسايى او شد. همان جا برايش يك زيارت عاشورا و روضه ى حضرت زهرا (س) خواندم.
📚 کتاب کرامات شهدا
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#افسران_جنگ_نرم_خادمین_پیروان_شهدای_بجنورد__دلتنگ_شهادت
https://eitaa.com/piyroo