💔 نزدیک است سکته بزنم وقتی می‌شنوم که: خانم آخه ما به مُرده‌ها چی‌کار داریم؟! کسی که او را این دختر، مُرده می‌نامد تمام باور من است، هویت من است. اصلا آبروی یک ملّت است. دست‌هایم را توی هم فشار می‌دهم. چند ثانیه‌ای در طوفانی‌ترین غلیان روحی‌ام مجبورم سکوت کنم. چه کنم که به فقر فرهنگی‌شان عادت کردم. مگر همین چند روز پیش که شهید گمنام آوردند مدرسه، نگفتند خانم ما از جسد می‌ترسیم یا مگر... بگذریم حرف زیاد است و آه کشیدن و نُچ‌نُچ کردن که کار را به جایی نمی‌رساند. 🌿 یاد حرفِ خانم شریعتمدار می‌افتم. مادری کردن. بله مادری کردن برای دخترانی که یتیم هستند. یتیم فرهنگی. با خودم فکر می‌کنم که فقط یک هفته وقت دارم تا شهادت سردار. شهادتی که گره خورده به مادر سادات. به مادری که سردار عاشق‌شان بودند. باید بچه‌ها، سردار را بشناسند. اگر نشناخته‌اند امثال من بودیم که در حق سردار کوتاهی کردیم. از سردار نگفتیم یا فقط در جمع خودمانی از سردار دَم زدیم و به بیرون از حلقه‌ی خودمان حتی فکر هم نکردیم. 💢 سکوت را می‌شکنم: بچه‌ها ما می‌خوایم با هم یه کار با کلاس و قشنگ انجام بدیم. کیا کتاب عموقاسم را خوندن؟ سی جفت چشم زل می‌زنند به صورتم.‌ - قراره با هم یه کتاب داستان قشنگ از یه مردِ دوست‌داشتنی و مهربون بخونیم. - وا خانوم همین بود کار قشنگمون! - خانوم چه جوری؟! - خانوم...؟! قراره یه پادکست - چی‌چی خانوم؟ - براتون می‌گم، هر صفحه کتاب را یکی از شما می‌خونه با صدای خودش. بعد این صداها را کنار هم قرار می‌دیم و یه کلیپ صوتی قشنگ و جذاب می‌سازیم و می‌فرستیم برای همه بچه‌های مدرسه شاید بره برسه به دستِ یه عالمه دخترِ دیگه. کلاس می‌رود روی هوا از هیجان و شادی‌شان. ⭕️ و من فکر می‌کنم که چقدر برای سردار کم کار کرده‌ام. این دخترها که گناهی ندارند. ما کم گذاشتیم. راستی شما توی این یک هفته‌ای که تا شهادت سردار مانده برای چندتا دختر مادری می‌کنی و لذت آشنایی با حاج قاسم عزیزمان را به آن‌ها می‌چشانی؟ ⏳ فقط یک هفته وقت داریم...! ✍ م . محمدیان 📱 ایده‌های خود را برای ما ارسال کنید تا برای ایده‌دهی به معلمان و مربیان تربیتی منتشر کنیم. @rabteasheghi