📌
#سـه_دقـیـقـه_در_قـیـامـتـــ
🖊 نـاشـر: نـشـر شـهـید ابـراهـیـم هـادی
🔘
#قسمـت_سـی_و_پنجـم
وداد می زد کـی بود؟ چـی شد؟وحشـت کردم .سریع ازچادر آمدم بیرون. بعدها فهمیدم کہ حاج آقا جاے خواب نداشته و بچهها براے اینکہ من را اذیت کنن، بہ حاج آقا گفتن کہ این جاے حاضر و آماده براے شماست! اما لگد خیلی بدے زده بودم. بنده خدا یک دستش بہ قلبش بودو یک دستش بہ پشتش! حاج آقا آمـد از چادر بیرون و گفت: الهی پات بشکنہ، مگہ من چیکار کردم کہ اینجورے لگدزدے؟ اومدم جلو و گفتم: حاج آقا غلط کردم. ببخشید. من با کسی دیگه شما را اشتباه گرفتم. اصلاً حواسم نبود کہ پوتین پام کردم و ممکنہ ضربه شدید باشہ. خلاصه اون شـب خیلی معذرت خواهی کردم. بعد بہ حاج آقا گفتم: شرمنده، شما برید بخوابید، من می رم تـو ماشین می خوابم، فقط با اجازه بالش خودم را برمیدارم. چراغ برداشتم و رفتم توے چادر، همین که بالش رو برداشتم دیدم یک عقرب بہ بزرگی کف دست زیر بالش من قرار داره! حاج آقا هم اومد داخل و هر طورے بود عقرب رو کشتیم.حاجی نگاهی بہ من کرد و گفت: جون من رو نجات دادے، اما بد لگدے زدے، هنوز درد دارم. من هم رفتم توے ماشین خوابیدم .روز بعد اردو تمام شد و برگشتیم. همان شب، من درحین تمرین در باشگاه ورزش هاے رزمی پایم شکست. اما نکتہ جالب توجه این بود کہ ماجراے آن روز برنامه عمل من، کامل و با شرح جزئیات نوشته شده بود. جوان پشت میز بہ من گفت: آن عقرب مأموربـود کہ تو را بکشـد. اما صدقه اے کہ آن روز دادی مرگ تو را بہ عقب انداخت! همان لحظه فیلم مربوط بہ آن
#صدقہ رادیدم...
💠رَهبَرَم سَیِّد عَلی💠
🇮🇷
@rahbaram_seyed_ali