#داستان
۵۸
. آخرین سخن
🧕تا چشمام حمیده، مادر امام کاظم علیه السلام، به ابوبصیر- که برای تسلیت گفتن به او به مناسبت وفات شوهر بزرگوارش امام صادق آمده بود- افتاد اشکهایش جاری شد. ابوبصیر نیز لختی گریست.
🧕 همینکه گریهام حمیده ایستاد، به ابوبصیر گفت: «تو در ساعت احتضار امام حاضر نبودی، قضیه عجیبی اتفاق افتاد.»
👳♂ ابوبصیر پرسید: «چه قضیهای؟»
🧕گفت: «لحظات آخر زندگی امام بود. امام دقایق آخر عمر خود را طی میکرد. پلکها روی هم افتاده بود. ناگهان امام پلکها را از روی هم برداشت و فرمود:
☀️ "همین الآن جمیع افراد خویشاوندان مرا حاضر کنید".
مطلب عجیبی بود.در این وقت امام همچو دستوری داده بود. ما هم همت کردیم و همه را جمع کردیم. کسی از خویشان و نزدیکان امام باقی نماند که آنجا حاضر نشده باشد.
همه منتظر و آماده که امام در این لحظه حساس میخواهد چه بکند و چه بگوید.
☀️"امام همینکه همه را حاضر دید، جمعیت را مخاطب قرار داده فرمود: شفاعت ما هرگز نصیب کسانی که نماز را سبک میشمارند نخواهد شد".
📚شهید مطهری، داستان راستان، جلد اوّل
┄┅═✧✺🕌✺✧═┅┄
https://eitaa.com/raherastgari