#ادبیات_داستانی
#تمرین_هفتگی
#امام_رضا
دو هفته بیشتر به میلاد نبی اکرم نمانده بود. قرار بود آقا سعید و خانوادهاش برای صحبتهای پایانی مراسم عروسی به خانه سوری خانم بیایند.
سوری خانم مدام غر میزد و میگفت: دختر بزرگ نکردم که بدون هیچ مراسم و سر و صدایی بره خونه بخت سه تا پسر بزرگ کردیم براشون مراسم اون چنانی گرفتیم که همه انگشت به دهن مونده بودند اون موقع حالا دختر دسته گل خودم باید سوت و کور بره خونه بخت.
سارا از غر زدنهای مادرش به ستوه آمده و مخالف با حرفهای مادرش بود ولی جرٱت مخالفت کردن نداشت گفت: خوب مامان کروناس دیگه چرا این قدر حرص میخوری.
سوری خانم صدایش را بالاتر برد و گفت: کرونا باشه. اگه به منه صبر میکنم تا کرونا تموم بشه تا ببینم خونواده آقا سعیدتون دیگه چه بهانهای دارند. در ثانی کرونا بهانه است مادر، مگه فرشید پسر دایی فرخت نبود چه عروسیای گرفت کرونا هم بود.
سارا گفت: مامان یادتون نیست مادربزرگ کرونا داشت و چون حسرت عروسی فرشید و داشت به کسی نگفته بود و اومد خواهرای زندایی و عمه عروس رو مبتلا به کرونا کرد.
خوبه خوبه حالا هنوز هیچی نشده ببین چطور سنگ این پسره رو به سینه میکوبی. خدا بیامرزه بابات اگه زنده بود عروسی تو را هم مث عروسی داداشات مجلل و آبرومند برگزار میکرد.
سارا به مادرش گفت: به نظرم مامان بذار بیاند ببینیم چی میگن اون موقع یه فکری میکنیم دیگه.
شب آقا سعید با شاخههای گل مریم که مورد علاقه سارا بود و یک جعبه شیرینی همراه با خانوادهاش مهمان خانه سوری خانم شدند.
سوری خانم که خیلی داغ بود بدون هیچ مقدمهای گفت:ما توی سر و همسر آبرو داریم امشب حتی پسرا و عروسا را دعوت نکردم که یه موقع با حرف و نقل شما آبروم کم و زیاد نشه.
یک دفعه سارا جعبه شیرینی و گلهای مریم را به دست مادرش داد روی جعبه چهار تا بلیط هواپیما خودنمایی میکرد سوری خانم وقتی متوجه شد با عروس و داماد و مادر آقا سعید روز میلاد پیامبر بعد از 8 سال دوباره چشمش به گنبد و صحن و سرای امام رئوف می افتد زبانش قفل شد.
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا
چشم دل و چشم سر دلتنگ شماست آقاجان.
✍به قلم: مریم رمضانقاسم
🔸🔹حوزه علمیه مجتهده امین
🔹🔸اصفهان
🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰
دوستان خود را به جمع ما دعوت کنید.
https://eitaa.com/joinchat/1138884699C5d0e00a7bc