رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀 #داستان_کوتاه مزاحم #پارت_اول تو مغازه بابا نشسته بودم که یکی از رفیقام اومد مغاز
مزاحم گفتم چرا گوشیتو کلا خاموش نمی کنی اینا بیخیالت بشن یا یه خط دیگه بگیری گفت دانشجو است و با دوستاش و خانواده اش در ارتباط نمیتونه گوشی کلا خاموش کنه یا سیم کارت دیگه بگیره و اینکه دوست نداره خانواده‌اش خصوصاً پدر و برادرش بفهمن که مزاحم داره خصوصاً در این مورد که خودش باعث شده شمارش بیافته دست مزاحم نمیدونم چرا ازش خوشم اومد گفتم سعی می کنم یواشکی شماره را از گوشی دوستام پاک کنم و این صحبت شد باب آشنایی ما از آن روز واقعاً سعی کردم شماره را از گوشی ممد و دوستای دیگه پاک کنم گاهی بهش زنگ میزدم و به این بهانه باهاش صحبت میکردم دختر خیلی خوبی بود بالاخره شماره را از گوشی همه دوستان پاک کردم ولی متاسفانه اونا شماره ها رو به دوستای دیگر شون هم داده بودن یه روز ازش خواستم ببینمش قبول نکرد گفت بهم اعتماد نداره و میترسه بعد از کلی قسم خوردن بالاخره راضی شد و توی کافه قرار گذاشتیم به دیدنش رفتم باورم نمیشد یک دختر با قد متوسط و بانمک و خوشگل بود یک دل نه صد دل عاشقش شدم ولی اون همچنان می ترسید و آدرس نمیداد یه روز که باهاش قرار داشتم مادرم رو با خودم بردم فرشته همش خجالت میکشید بالاخره مادرم تونست آدرس رو ازش بگیره با مامان و بابا به خواستگاری اش رفتیم بابام آدم معتبری بود کار داشتم خونه داشتم ماشین داشتم برای همین هم خانواده‌اش زود قبولم کردن فرشته بهم اعتماد کرده بود بعد از عقد یک سیم کارت جدید براش گرفتم با همه دوستام قطع رابطه کردم اونا هرگز نفهمیدن فرشته همون دختری بود که مزاحمش میشدن از انتخابم راضیم و خداروشکر می کنم که انتخاب درستی کردم ما خوشبختیم😊 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱ "‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌