بوسه بر پاهای مادر
💠مادر شهید مرتضی حسین پور :
🌷مرتضی خیلی دوست داشت که در قسمت عملیاتی مشغول شود. اما من طاقت دوری اش را نداشتم و به مرتضی گفتم:مادر! همینجا کار اداری بگیر و پیش من بمون»
مرتضی می گفت: « من اصلا من نمیتونم کار اداری انجام بِدم!» هر چه اصرار میکرد، من مخالفت می کردم.
تا اینکه یک روز که داشتم نماز مغرب و عشا را میخواندم و به آخرین رکعت رسیده بودم،دیدم مرتضی از در وارد شد و جلویم نشست و شروع کرد به بوسیدن پاهایم نمازم تمام شد مرتضی گریه می کرد و میگفت:
«مامان! تو رو خدا اجازه بده من برم تکفیریها به عراق حمله کردن و میخوان حرم اهل بیت(علیهم السلام) رو خراب کنن!»
آنقدر پاهایم را بوسید و گریه کرد تا مرا راضی کرد.گفتم: «برو فقط مواظب خودت باش! شش ماه برو و برگرد»
شش ماه که تمام شد گفتم:(شش ماهت تمام شد. دیگه برگرد)
🌷مرتضی گفت: مامان! حالا که اجازه دادی دیگه خرابش نکن! من نگفتم یک شش ماه!»
آنقدر گفت و گفت که راضی شدم و مأموریتش بجای شش ماه شد۴ سال!
ماجرای سوریه که شروع شد، گفت: «میخوام برم سوریه
گفتم: «دیگه این رو نداشتیم» گفت: «مامان! فقط بیا و ببین چقدر حضرت زینب (سلام الله علیها) تنهاست!
(تکفیریها دور حرمش رو گرفتن و نزدیک حرم شدن) انقدر آنجا ماند و جنگید تا شهید شد.
📚 کتاب مروری بر خاطرات شهید مدافع حرم مرتضی حسین پور (حسین قمی)