📕✏از چیزی نمی ترسیدم 🌱قسمت -اول در دوران اول زندگی مشترک ، پدرم زندگی خیلی فقیرانه ای داشته است. اما آرام آرام صاحب دام هایی می شود؛ به نحوی که بعضی وقت ها یک یا دو چوپان داشته است. اولین ثمره ی زندگی آن ها دختر می شود و به دنیا می آید، به نام سکینه که در سنّ سه سالگی به دلیل سیاه سرفه فوت می کند. پس از مدتی کوتاه ، خواهرم هاجر و بعد برادرم حسین متولد می شوند و سپس من در سال به دنیا آمده ام... علاقه من به مادرم و شاید هم علاقه متقابل مادرم به من موجب می شود که من به جای دو سال، سه سال شیر بخورم.روز جدایی من از سینه ی پُرمهر مادرم روزهای سختی بود. کم کم عادت کردم،آرام آرام از بغل مادرم به چادرِبسته شده به پشت او منتقل می شوم. و من آرامشی در پشت او داشتم ! همان جا می خوابیدم. به نظرم ، مادرم هم از حرارتِ من آرامش داشت... &ادامه دارد... ⚘سلیمانی_شو ⚘ 🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺🍂🌺 http://eitaa.com/raviannoorshohada