📌 بیست قبضه، بدون مهمات! بخش سوم شیراز: سه روز از حادثه گذشته است و ما برگشته‌ایم شیراز. فکر مرد رهایم نمی‌کند. در گروه، روایت مختصری که در مورد او نوشته بودم را پیدا می‌کنم و می‌نویسم: "دوستان کرمانی، امکانش هست آقای ابراهیم‌آبادی رو پیگیری کنید؟" یکی از خانم‌های کرمانی جواب می‌دهد: "شماره‌شونو براتون پیدا می‌کنم." یک شب دیگر هم می‌گذرد و خبری نمی‌رسد. گوشی را برمی‌دارم تا باز بپرسم. صوت دوستم را می‌بینم. با عجله انگشت می‌گذارم و گوش می‌کنم. - دیشب آقای ابراهیم‌آبادی زنگ زد... بی‌اختیار چشم‌هایم را می‌بندم و لبخند می‌زنم. نگران حالمان بوده، احوال‌پرسی کرده و گفته: "شماره‌تونو گم کرده بودم، کلی گشتم تا پیداش کردم..." گفته بود که ما شرمندهٔ مردمیم، باید بیشتر مراقب می‌بودیم. از قلب‌های پرمهر این دیار جز این هم انتظاری نبود که زائران سردار را مهمان خودشان بدانند. به عکس حاج‌قاسم در لباس خادمی امام رضا علیه‌السلام، روی دیوار خانه‌مان نگاه می‌کنم و می‌گویم: "ممنون حاجی، دمت گرم! خدا رو شکر که سالمه." دلم هوای شنیدن صدای سردار را می‌کند. می‌گردم و فیلمش را پیدا می‌کنم؛ عملیات کربلای پنج، دی‌ماه هزار و سیصد و شصت و پنج. - اگه روزی جنگ ما موشکافی بشه، اون چیزی که برای آیندهٔ جنگ ما، مردم ما، الگوپذیر هست؛ بخش عمده‌اش اینه که ما چطوری با حجم این امکانات و آتش‌ها [مقاومت کردیم]... پایان. طیبه روستا eitaa.com/r5roosta پنج‌شنبه | ۱۳ دی ۱۴۰۳ | ــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 | روایت مردم ایران @ravina_ir مجلـه | بلـــه | ایتـــا | دیگررسانه‌ها