گرچه آتش به دل شعله ورم افتاده شرر زهرستم ،برجگرم افتاده یادم از کرب وبلا آمد و یک بار دگر انقلابی به دل شعله ورم افتاده آه از آن گلشن خونین ،که به چشمم دیدم گل پرپر، همه جا دور و برم افتاده ثمری از شجرطیبه هستم ، امّا آتشی برهمه ی برگ و برم افتاده از تن جّد غریبم چه بگویم، وقتی به سوی قتلگه او گذرم افتاده کودکی بودم و دیدم که به پیش نظرم غل و زنجیر به پای پدرم افتاده از همان روز که خورشید به نی جلوه نمود سایه ای ازغم و محنت به سرم افتاده دیده ام از اثر ضربت سنگ بیداد ز روی نی سر شمس وقمرم افتاده عمه ی کوچک من پیش نگاهم جان داد درد این بار گران برکمرم افتاده آه دیگر ز فلک پیک شهادت آمد زین خبر اشک ز چشم پسرم افتاده ای «وفایی» همه جا درغم ما گریه کنید لخته های دلم از چشم ترم افتاده @raziolhossein