دردها هست ولی فرصت گفتاری نیست چه کنم قافله را قافله سالاری نیست بگذارید بگریم به جوارش امشب تا نگویند بر این کشته عزاداری نیست پای یک‌طفل نبینی که پرازخون نشده‌است دیده بگشا که به باغت گل بی خاری نیست بر تو هر زخم تنت گریه خون سر کرده ست در تن تو به جز از دیده خونباری نیست فرصت گریه ندادند به بلبل در باغ بلبل نغمه زنی در غم گلزاری نیست غم اطفال فراری به بیابان چه خوری؟ عمه با ماست، نگویی که مددکاری نیست آفتاب و عطش و داغ، همه سوزان‌اند غیر تب بر سر بیمار، پرستاری نیست @raziolhossein