eitaa logo
شعر مذهبی رضیع الحسین
7.2هزار دنبال‌کننده
537 عکس
4 ویدیو
2 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
بعد از غروب سرخ که جان ها مذاب شد آنجا که هتک حرمت گل ها ثواب شد تا جیب های غارتی کوفه پر شود دنیای درد بر سر زینب خراب شد خلخال های سوخته در بهت کودکان بعد از ظفر غنیمت جنگ انتخاب شد سرباز ها که تاجر بی رگ شدند و بعد روی تمام زینت طفلان حساب شد وقتی که خوب فاتح سوغات ها شدند وقتی حرم ز آتش غم بی حجاب شد پای فرات سمت حرم باز شد ولی اهل حرم به آب چشیدن عذاب شد ناگاه با صدای جگر سوز مادری در قلب داغدار حرم انقلاب شد حالا رباب هست و علی اصغری که نیست حالا که آب هست امیدش سراب شد در جستجوی بال و پر سینه سرخ خود قبری که خالی است نصیب رباب شد @raziolhossein1
اشکی مرا به شام مصیبت نمانده است چشمی تو را در این شبِ غربت نمانده است ما را به سخت جانیِ خود این گمان نبود هرچند جانِ عرض ارادت نمانده است ما را ببخش زنده اگر مانده‌ایم باز... گرچه نَفَس گرفته و طاقت نمانده است ما خسته‌ایم خسته‌تر از ماست دخترت حالا که خیمه‌ای شبِ غارت نمانده است   ما خسته‌ایم خسته‌تر از ماست خواهرت او مانده‌است حیف که قُوَت نمانده است ما خسته و رُباب  ولی خسته تر زِ ما عباس کو که یک رگِ غیرت نمانده است در علقمه سپاهِ حرم مانده رویِ خاک چیزی چرا از آنهمه قامت نمانده است من کربلا رسیدم و دیدم غروب شد چیزی به غیر رَخت اسارت نمانده است @raziolhossein
همین امروز اکبر داشتم حیف همین امروز اصغر داشتم حیف ندارم طاقتِ نامحرما رو که من هفتا برادر داشتم حیف کمانی‌تر از این خواهر نمیشُد حریفِ گریه‌ی مادر نمیشُد می‌ببخشی خواهرت زیرِ کتک بود گلوت از این مرتب‌تر نمیشُد کنارِ ناقه‌های بی جهازم میخندن بر من و سوز و گدازم جنازت‌رو نمی شناختم ولی تو دارم میرم بیا تشیع جنازم رُباب این تیر دنیاتو گرفته سکینه شمر باباتو گرفته کنارِ ناقه‌ی عریان سنانه ببین عباس کی جاتو گرفته رُباب است دلی پر تاب مهتاب نتاب امشب به روی آب مهتاب نزار موی یتیما رو ببینند نتاب امشب به ما مهتاب مهتاب زدن از پیش رو از پشت ای داد زدن با سیلی و با مشت ای داد جدا از پیکرت اصلا نمی شه حرامی دخترت رو کشت ای داد @raziolhossein
دختری بر جسم صد چاک پدر افتاده بود وان بدن، آغوش بهر دخترش بگشاده بود قتلگه محراب شد، دختر نماز عشق خواند بوسه‌هایش سجده بود و آن بدن سجاده بود کعب‌نی پا در میانی کرد بهر تسلیت بر حمایت عمه‌اش تا پای جان اِستاده بود گر سپر زینب نمی‌شد کعب‌نی را بی‌گمان جسم دختر هم کنار جسم باب افتاده بود @raziolhossein
عصر در آتش خیمه دل پیغمبر سوخت آنچنان سوخت که از شعله دل حیدر سوخت نه فقط دامن طفلان، نه فقط معجرها گوشه ی خیمه عبا سوخت، تن اکبر سوخت وسط سرخی آتش دل زینب اما یاد مسمار درو سوختن مادر سوخت بعد ها  کنج خرابه به پدر دختر گفت: تو نبودی کمکم روی سرم معجر سوخت از غم سوختن اهل حرم بود اگر نیمه  شب آمدو در کنج تنور  آن سر سوخت خیمه ها سوخت و باد آمدو خاکستر رفت دشت آرام شد اما دل یک مادر سوخت دید آزاد شده آب ولی طفلش نیست ناله زد از جگرو یاد لب اصغر سوخت @raziolhossein
اگر صبح قیامت را شبی هست آن شب است امشب طبیب از من ملول و جان ز حسرت بر لب است امشب فلک از دورِ ناهنجارِخود لختی عِنان در کش شکایت های گوناگون مرابا کوکب است امشب برادر جان یکی سر بر کن از خواب و تماشا کن که زینب بی تو چون در ذکرِ یا رب یا رب است امشب جهان پر انقلاب و من غریب ، این دشتِ پر وحشت تو در خوابِ خوش و بیمار در تاب و تب است امشب سرت مهمانِ خولی و تنت با ساربان همدم مرا با هر دو اندر دل هزاران مطلب است امشب بگو با ساربان امشب نبندد محمل لیلی ز زلف و عارض اکبرقمر در عقرب است امشب صبا از من به زهرا گو بیا شامِ غریبان بین که گریان دیدهٔ دشمن به حال زینب است امشب @raziolhossein
صبح من رفت و مرا انچه که باقیست شب است سر تو ذبح شد و اینکه نمردم عجب است آنقدر خار فرو رفته به پایم که نگو اصلا انگار که این دشت پر از بولهب است من که همصحبت پیغمبر و زهرا بودم چه کنم هم سخنم حرمله ی بی ادب است شمر دور و بر زنهای حرم میچرخد برسانید به عباس که وقت غضب است هرچه من میشمرم باز دوتا بچه کم است ای خدا گمشده دارم.به دلم تاب و تب است چه شده از ته گودال صدا می اید؟ ساربان رفته جلو.ناقه اش اما عقب است من که تا حال بدون تو نکردم سفری پیش رویم سفر کوفه و شام و حلب است @raziolhossein
بر کشتگان ز غرفۀ جنّت، نظاره کن اوّل، نظر بدین بدن پاره‌پاره کن با این‌که زخم پیکر او را شماره نیست باز آی و زخم پیکر او را شماره کن بر سنگ خاره بین، بدن ناز‌پرورَش سر کن خروش و خون به‌دل‌سنگ‌خاره کن بیرون ز گوش فاطمه کردند گوشوار لرزان تنش، مشاهده چون گوشواره کن سرهای چون ستاره نگر بر سر سنان وز چشم اشک‌بار، دو رخ پُر ستاره کن بنْگر نهال قامت عبّاس را نگون وز نو، قیامتی به جهان، آشکاره کن اصغر که بود دوش پدر، گاهواره‌اش او را ز خاک تیره نظر، گاهواره کن تا بنْگری به کوفه چه بر ما همی رود با ما یکی سفر، سوی «دار الاماره» کن @raziolhossein
برادر آتش از تو،‌ خَرمن از من ز داغت اشک دامن دامن از من ببین سهم من و گرگان کوفی از آنان یوسف و پیراهن از من شده انگشت بی انگشتر از تو هزاران طعنۀ اهریمن از من تو با صد زخم خندیدی به قاتل ولیکن خنده‌های دشمن از من تو در گودال و من بالای گودال ز تو جان دادن و جان کندن از من @raziolhossein
ندارد وسعت داغم مساحت ندیدم بعدِ تو یک روز راحت مرا از کربلا بردند اما دلم جا ماند بین قتلگاهت ندارد شام غم هایم سپیده من و یک کاروان قد خمیده رسیده وقت آغاز جدایی خداحافظ تن در خون تپیده خزان شد پیش چشمم باغی از یاس منم تنها در این هنگام حساس مهیای سفر هستم ولی آه ندارم محرمی برخیز عباس تو که رفتی کشید آتش زبانه حرامی حمله‌ور شد وحشیانه امان از بی‌حیایی‌های دشمن امان از طعنه‌های تازیانه دل من داغدار رفتن تو به روی خاک این صحرا تن تو تمام گرگ‌ها در قتله گاه و چه دعوایی سر پیراهن تو @raziolhossein
دردها هست ولی فرصت گفتاری نیست چه کنم قافله را قافله سالاری نیست بگذارید بگریم به جوارش امشب تا نگویند بر این کشته عزاداری نیست پای یک‌طفل نبینی که پرازخون نشده‌است دیده بگشا که به باغت گل بی خاری نیست بر تو هر زخم تنت گریه خون سر کرده ست در تن تو به جز از دیده خونباری نیست فرصت گریه ندادند به بلبل در باغ بلبل نغمه زنی در غم گلزاری نیست غم اطفال فراری به بیابان چه خوری؟ عمه با ماست، نگویی که مددکاری نیست آفتاب و عطش و داغ، همه سوزان‌اند غیر تب بر سر بیمار، پرستاری نیست @raziolhossein
زینت دوش نبی روی زمین جای تو نیست جای سالم ز چه‌رو درهمه‌اعضای تو نیست بس که پیکان و سِنان بر تن تو بوسه زده جای یک‌بوسۀ خواهر به سراپای تو نیست مصحف من تو و، انصار، ورق‌های توأند یک‌طرف‌نیست که‌برخاک،‌ورق‌های‌تو نیست نه سری مانده،نه‌انگشت و نه انگشتری‌ات چه‌کند دختر حیران که شناسای تو نیست رفتی و داغ تو هر لحظه به من می‌گوید بی‌نفس‌مانده‌ای اکنون که‌مسیحای تو نیست رأس تو بر نی و با یوسف کنعان گویم بعد از این‌هیچ کسی محوتماشای تو نیست آب اگر بی تو بنوشم جگرم می‌سوزد دیدمت تشنۀ یک جرعه و سقای تو نیست گر نشسته‌ست و شکسته‌ست‌نمازم چه‌غمی روح قدقامت من جز قد و بالای تو نیست @raziolhossein
سرگشته بانوان وسط آتش خیام چون در میان آب، نقوش ستاره‏‌ها   اطفال خردسال، ز اطراف خیمه‏‌ها هر سو دوان چو از دل آتش، شراره‌‏ها   غیر از جگر که دسترس اشقیا نبود چیزی نماند در بر ایشان ز پاره‏‌ها   انگشت رفت در سر انگشتری به باد شد گوش‌ها دریده پی گوشواره‏‌ها   سبط شهی که نام همایون او برند هر صبح و ظهر و شام فراز مناره‏‌ها   در خاک و خون فتاده و تازند بر تنش با نعل‌ها که ناله برآمد ز خاره‌‏ها @raziolhossein1
خزان پژمرد باغ آرزو را «گلی گم کرده‌ام می‌جویم او را» چه می‌شد بار دیگر هم ببوسم به جای مادرم زیر گلو را @raziolhossein
عالم و آدم کند گریه برای علی حیف که در خاک رفت قد رسای علی نخل بوَد منتظر چاه بوَد بی‌قرار حیف که خاموش شد صوت دعای علی گریه کند صبح و شام اشک فشانَد مدام تا که عدالت زند بوسه به پای علی زندگی بی‌علی سخت‌تر از مردن است کاش که ما می‌شدیم کشته به جای علی دامن محرابِ خون گشته بر او قتلگاه مسجد کوفه شده کرب و بلای علی تیغ به دشمن دهد، بذل به قاتل کند گر ببرد کودکی شیر برای علی مسجدیان یک طرف جمله گشایید صف تا که یتیمان نهند سر به سرای علی پیر فقیری زند بر سر و بر سینه‌اش طفل یتیمی شده نوحه سرای علی بذل و عنایت ببین لطف و کرامت ببین قسمت قاتل شده سهم غذای علی می‌دمد از سنگ‌ها نالۀ «یا سیدی» می‌چکد از نخل‌ها اشک عزای علی ثروت هر کس همان مال و منالش بوَد هستی «میثم» بوَد مهر و ولای علی @raziolhossein
بر قبله ی آفتاب می ریخت تراب با چشم پر از گلاب می ریخت تراب امشب چه گذشت بر دل خون حسن بر روی ابوتراب می ریخت تراب @raziolhossein
می سوخت زیر نور تن زخم دیده اش تاراج گشته پیکر نیزه چشیده اش جاری ست رود سرخ هنوز از گلوی او رد گشته یک سپاه یکایک ز روی او بر پهلویش سیاهی یک چکمه مانده است بر جای جای پیکر او صدمه مانده است خالی ست جای سر، به روی این بدن چرا؟ مانده است روی خاک، تنش بی کفن چرا؟ یعنی کدام نیزه سرش را ربوده است قربانی ِ کدام گناهِ نبوده است؟ پس آن عقیق سرخ سلیمانی اش چه شد؟ با ساربان بگو که مسلمانی اش چه شد؟ بیش از هزار شعله ی زخم است بر تنش رد های بوسه مانده به رگ های گردنش از نعل های تازه تنش بی نصیب نیست این پیکر مقطع الاعضا عجیب نیست؟ تا که سرش به نیزه ی دشمن سوار شد دیگر حریم خیمه به غارت دچار شد نامحرمان دویده به دنبال خیمه ها نزدیک می شوند به خلخال خیمه ها غیرت نمانده است به مردان این دیار با بچه ها بگو که علیکُنَ بالفرار @raziolhossein
هر شب ماه محرم اشک می‌ریزم ولی اشک چشمم می‌شود شام غریبان بیشتر غارت اموال تو هر چند گریه‌آور است گریه دارد غارت طفلانِ گریان بیشتر بعد از آنی که سرت را بر سر نیزه زدند خیمه‌هایت سوخت؛ اما موی طفلان بیشتر بر لب هرکس که نامت بود، او را می‌زدند  خواهرت در آن هیاهو داد تاوان بیشتر غیر زین العابدین در خیمه‌ها مَحرم نبود  بود آن شب، خیمه محتاج نگهبان بیشتر داشت مادر شیر، اما کودکی دیگر نداشت  آب وا شد، مادر اما شد پریشان بیشتر @raziolhossein
غروب بود و تنی چاک چاک در صحرا غروب یود و تنی روی خاک در صحرا غروب بود و روان خون پاک در صحرا غروب بود و شبی ترسناک در صحرا غروب بود و زمان هجوم و غارت بود غروب بود و شب اول اسارت بود بیا به روضه ی قبل از غروب برگردیم که زیر سُم نشده لاله کوب ، برگردیم نبود روی تنش  سنگ و  چوب ، برگردیم نداشت زخم و تنش بود خوب برگردیم نوشته اند مقاتل ، دروغ باشد کاش برید خنجر قاتل ، دروغ باشد کاش گمان کنیم که او هم زره به تن دارد گمان کنیم که یک کهنه پیرهن دارد که جای سالم و بی زخم در بدن دارد گمان کنیم که این کشته هم کفن دارد گمان کنیم که هرقدر غصه و غم هست کنار زینب کبری هنوز محرم هست چقدر روضه ی جانکاه کربلا دارد چقدر داغ جگرسوز نینوا دارد رسیده دشمن و چشمش مگر حیا دارد برای روضه ی زینب بمیر ، جا دارد غروب بود و مقاتل که روضه خوان بودند و محرمان علی بین ناکسان بودند امام ظهر به نی بود و آیه بر لب داشت امام عصر دهم بین خیمه ها تب داشت اگرچه دختر حیدر غمی معذّب داشت هوای معجر خود را همیشه زینب داشت تمام دخترکان را سوار محمل کرد برای رفتن خود گریه کرد و دل دل کرد نداشت محرمی و مثل شمع سوسو زد به نیزه ی سر عباس خواهری رو زد گمان کنیم که چون دست را به پهلو زد برای خواهر ارباب ناقه زانو زد گذشت کرببلا ، روضه ها نگشته تمام هنوز مانده مصیبت ، امان ، امان از شام @raziolhossein
هر قدر خوردم کتک یک لحظه چشمم تر نشد هیچ‌کس مانند من با غم مصمم تر نشد تکه‌های خیمه‌ها را جای معجر می‌برم بیش از این چیزی برای ما فراهم‌تر نشد بچه‌ها در بوته‌ها و دختران در شعله‌ها چشمِ نامردان ولی یک لحظه از غم تر نشد خیمه‌ها غارت شدند و گوش‌ها پاره ولی یورشِ این قوم بر طفلان تو کمتر نشد باز آتش بهتر از نامحرمانِ وحشی است مثل آتش هیچ‌کس اینقدر محرم‌تر نشد بی تعادل بودنِ تو کار دستم می‌دهد هرچه می‌کردند سر بر نیزه محکم‌تر نشد روی نیزه نیست عباسم سرش آویخته خواستم بوسم گلویش ساقه‌اش خم‌تر نشد زیر پای این قبایل چند ساعت بوده‌ای اکبرت هم از تو حتی نامنظم‌تر نشد نه لباسی داری و نه سر نه حلقی نه تنی هیچکس مانند تو اینقدر مبهم‌تر نشد خوب شد قبل هجوم اسب سر را برده‌اند خوب شد این سر از اینکه هست درهم‌تر نشد @raziolhossein
شب است و دشت، هیاهوی مبهمی دارد ستاره‌سوخته‌ای، صحبت از غمی دارد شب است و بر لب شطّ فرات، زمزمه‌ای‌ست به پای نخل که گیسوی درهمی دارد شب است و ماه به هر خیمه‌ای که می‌نگرد نشسته مادری و بزم ماتمی دارد شب است و دشت، به خون خفته؛ خیمه، سوخته است به وسعت ابدیّت، جهان غمی دارد شب است و سنگ صبوری به ناله می‌گوید کجاست دُرّ یتیمی که همدمی دارد؟ شب است و دختر معصوم سیدالشهدا برای نوحه‌گری، فرصت کمی دارد شب است و سایۀ اهریمنی شتاب‌آلود رَود به سوی سلیمان که خاتمی دارد شب است و داغِ جگرسوزِ سینۀ مظلوم ز اشک فاطمه، امّید مرهمی دارد شب است و این همه غم، در عوالم ملکوت خدا گواست، پیمبر چه عالمی دارد شب است و ماتم اصغر گرفته است، رباب ز گاهوارۀ او، چشم برنمی‌دارد شب است و قافله‌سالار شاهدان شهید به دست، مشعل و بر دوش، پرچمی دارد شب است و بر سر سجّاده‌ای پُر از اخلاص بلند‌‌قامت عصمت، قد خمی دارد شب است و زینب دور از حسین می‌داند نفس کشیدن بی‌او، چه ماتمی دارد @raziolhossein
بنویسید که جز خون خبری نیست که نیست به تن این همه سردار سری نیست که نیست بنویسید که خورشید به گودال افتاد و پس از شام غریبان سحری نیست که نیست آتش از بال و پر سوخته جان می‌گیرد زیر خاکستر ما بال و پری نیست که نیست یک نفر سمت مدینه خبرش را ببرد پس از این ام بنین را پسری نیست که نیست یا به آن مادر سرگشته بگویید: نگرد. چون ز گهواره‌ اصغر اثری نیست که نیست تازیانه به تسلای یتیمی آمد تازه فهمید که دیگر پدری نیست که نیست @raziolhossein
آه از آن روز که جان از تن خواهر می رفت سنگ ها بال زنان سوی برادر می رفت آسمان ها و زمین داشت به هم می پیچید سمت گودال کسی دست به خنجر می رفت ساعتی بعد که آتش به حرم بر پا شد همه سر ها به روی نیزه ی لشگر می رفت خیمه تاراج شد و هر طرفی دست به دست بین گهواره ی خالی دل مادر می رفت از یتیمان حرم نیز غنیمت بردند گوشواره که نه گیسو پی معجر می رفت نیمه شب با عجله داشت خبر را میبرد یک نفر در طمع جایزه با سر می رفت @raziolhossein
خیمه ها می سوزد و شمع شب تارم شده در شب بیماری ام آتش پرستارم شده ما که خود از سوز دل آتش به جان افتاده ایم از چه دیگر شعله ها یار دل زارم شده پیش از این سقای ما بودی علمدار حسین امشب اما جای او آتش علمدارم شده ای فلک جان مرا هر چند می خواهی بسوز مدتی هست از قضا دل سوختن کارم شده جز غم امشب پیش ما یار وفاداری نماند در شب تنهایی ام تنها همین یارم شده من که شب را تا سحر بی خواب و سوزانم چو شمع از چه دیگر شعله ها شمع شب تارم شده بس که اشک آید به چشمم خواب شب را راه نیست دود آتش از چه ره در چشم خونبارم شده؟ جز دو چشمم هیچکس آبی بر این آتش نریخت مردم چشمان من تنها وفا دارم شده گر گلستان شد به ابراهیم آتش ها ولی سوخت گلزار من و آتش پدیدارم شده شعله های کربلا آتش به جانم زد "حسان" آتشین از این جهت ابیات اشعارم شده @raziolhossein
می کِشم آه از جگر با یا حسین شد دلم خون دیده ام دریا حسین حضرت مظلومِ بی همتا حسین ای شهید تشنه و تنها حسین نیست بر روی لبم اِلّا حسین کربلا امّید را از من گرفت هیجده خورشید را از من گرفت ماه را ، ناهید را از من گرفت دودِ آتش ، دید را از من گرفت سوخت وقتی چادرم اینجا حسین بر زمین چون وحیِ مُنزَل دیدمت یکّه خوردم وقتی اول دیدمت روی خاک گرمِ مقتل دیدمت بی نفس بودی که از تل دیدمت زیر دست و پای کوفی ها حسین قلب من از غصه مالامال شد هر کجایی حرف از گودال شد یادم آمد عشقِ من پامال شد باز ، از پای زنان خلخال شد وا محمد ، وا علیّا ، وا حسین شمر زد بر زخم دلها نیشتر دیدمت بر نی دلم شد ریشتر دشمنت وقتی که آمد پیشتر آتش دامانمان شد بیشتر با دویدن در دلِ صحرا حسین یک جهان غصه انیسِ دل شده قاتل من خندهء قاتل شده از غم تو خون دل حاصل شده قسمت من چوبۀ محمل شده قسمت تو نیزهء اعدا حسین خیمه ها بعد تو غارت شد اخا بر نوامیست جسارت شد اخا قامتم خم در کنارت شد اخا بر تنم رخت اسارت شد اخا می شنیدم نالۀ زهرا حسین با نظر بر اشکهای جاری ام می دهی از روی نی دلداری ام سنگ خورده بر لبت ای قاری ام کشتۀ این زخمهای کاری ام پس دعا کن خواهر خود را حسین @raziolhossein
او می‌دوید و من می‌دویدم او سوی خیمه من سوی دختر او می‌رسید و من می‌رسیدم او دارد آتش  من دست بر سر او می‌کشید و من می‌کشیدم او موی طفلان  من آه یکسر او شعله‌ مارا  من دستِ دختر او گوشواره  من وای مادر او می‌کشانَد  طفلِ تو بر خار من می‌کشاندم  خود را مکرر او می‌نشانَد سر را به نیزه من می‌نشاندم  بوسه به حنجر او می‌زند باز  من می‌زدم باز او خیزران را  من دادِ دیگر او حرفِ غارت  من آه عباس او خنده بر ما  من وای معجر او مانده آنجا  من ماندم اینجا او با لباست  من بی برادر او رفت آخر  من رفتم آخر او پشت خیمه  من سمت پیکر در هول آتش سمت رُباب است بر روی نیزه  چشمان اصغر @raziolhossein
دیدی غمش آخر علی را خون جگر کرد قرآن بخوان اسما که قرآنم سفر کرد هرچند ساکت بود دلگرمی من بود با رفتنش دیگر مرا بی بال و پر کرد یادم نرفته بین محراب عبادت.. با آرزوی مرگ شب ها را سحر کرد خون مردگی چشمهایش را ندیدم از بس که پیش محرمش چادر به سر کرد بیدار بود از درد اما دم نمیزد با دردهای پیکرش مردانه سر کرد غسل تن حوریه ی زخمی چه سخت است از شرم آبم کرد من را محتضر کرد مسماررا کج کرد تا که من بمانم در پشت در پای علی سینه سپر کرد دلشوره و دلواپسی آمد سراغش هروقت که به معجر زینب نظر کرد.. @raziolhossein