eitaa logo
شعر مذهبی رضیع الحسین
9.8هزار دنبال‌کننده
737 عکس
7 ویدیو
2 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
علی پس از تو بدان شمعِ شعله‌ور ماند که بیشتر سوزد هرچه دیرتر ماند همین نه من دهم از آب دیده غسلْ تو را که چشمِ سرخِ کفن در غمِ تو تر ماند شده‌است آه تو و شعله‌های در، خاموش دل من است که پیوسته شعله‌ور ماند برفت جانم و من ماندم، ای عجب، چه کسی شنیده‌اید که سی سال محتضر ماند؟! «ز بس فتــاده به هـــر گوشه پـاره‌های دلم» «فضـــای دهـــر به دکـّان شیشـــه‌گر ماند» به دست خویش سپردم تو را به خاک و هنوز به یاد تو همه شب دیده‌ام به در ماند مدد ز آه گرفت از گلو برآید جان ولی میان ره از ضعف باز درماند صبا به تربت او ناله‌های من برسان بشرط آنکه مرا ناله تا سحر ماند ----------------------------------- پ ن: ۱. بیت اقتباسی از طالب آملی است. ۲. باد صبا هنگام سحر می‌وزد. @raziolhossein
شب بود و از خون‌گریه‌هایش ماه می‌سوخت عکس علی در چاه بود و  چاه می‌سوخت تنهاست...، دارد می‌کشد آب، آب نه اشک تا پیش زهرا آب هم در راه می‌سوخت از بس‌که آتش داشت در سینه عرق داشت می‌خواست تا آهی کشد که آه می‌سوخت تنها خیالی را میانِ خانه می‌شست طوری که پیش او رسول‌الله می‌سوخت اسما بریز آب روان باید بشوید آن خانمی را که در آن درگاه می‌سوخت عمداً فرستاده حسن را سوی سلمان از بسکه با  اُماه یا اُماه  می‌سوخت در بینِ دندان  آستین را داشت زینب خود را حسینش گاه می‌زد گاه می‌سوخت دستش به پهلو زد ،سرش را زد به دیوار از زخمهای همسری همراه می‌سوخت دستش به بازو خورد ای لعنت به قنفذ... می‌زد نفُس می‌گفت: یافتاح  می‌سوخت خون می‌چکد از سنگِ غسل، از شانه، تابوت در زیر کوهِ داغ گویا کاه می‌سوخت . . از علقمه هم آب را می‌بُرد عباس در بین گهواره لبی جانکاه می‌سوخت با مَشک، سقا در میان راه می‌ریخت بی آب سقا  در میان راه می‌سوخت با سر عمو اُفتاد زهرا بود و می‌دید در شعله  زُلفِ خیمه‌های شاه می‌سوخت آتش، حرامی، تازیانه، چنگ، سیلی گیسوی طفلی رو به قربانگاه می‌سوخت وقتی سرش را دید کج خورده به نیزه زینب تمام راه  با این ماه می‌سوخت @raziolhossein
مرو جوان علی، بر لبم دعا مانده ببین امام غریب تو از صدا مانده پرستویم شده از کوچه، کوچ تو آغاز شکسته بال شدی و پرت جدامانده تنی که سوخته را من چگونه غسل دهم تیممت بدهم چون که زخم وامانده بگو چکار کنم خون نریزد از سینه برای بستن این زخم، مرتضی مانده نرفته است ز یادم که می‌زدم فریاد لگد نزن که گلم بین شعله‌ها مانده به کوچه همنفسِ من، نفس نفس می‌زد یکی نگفت که زهرا به زیر پا مانده تو را زدند و زدن‌هایشان تمام نشد هنوز قصه گودالِ کربلا مانده حسین نیزه که می‌خورد زیر لب می‌گفت که تازه ضربه‌ی سیلیِ بی‌هوا مانده @raziolhossein
زهرا که رفت کار علی اشک و آه شد زهرا که رفت زندگی من تباه شد او یک تنه براي علی یک سپاه بود بار سفر که بست ، علی بی سپاه شد یک تن میان کوچه به دادش نمی رسید در کوچه ها پناه علی ، بی پناه شد طوري زدند فاطمه می زد نَفَس نَفَس طوري زدند که فاطمه ي من سیاه شد کی می رود ز یاد علی راه رفتنش ؟ زینب براي مادر خود تکیه گاه شد می گفت فاطمه : که علی روز یا شب است ؟ محروم ، محرَمِ علی از یک نگاه شد با او چه کرده اند که چشمش ز دست رفت ؟ ماندم که در خسوف چرا قرص ماه شد او یک دو روز آخر خود پلک هم نَزَد حتّی اشاره اش به علی ، گاه گاه شد من بودم و به پهلوی زهرا لگد زدند خانه براي صاحب خود قتلگاه شد بر روي سنگ غسل بجز پیرهن نبود زهرا رشیده بود ، سبک تر ز آه شد غربت براي غربت من گریه می کند امید من که رفت ، امیدم به چاه شد @raziolhossein
شرر زده‌است به‌جان،کوچت از وطن مادر! خزان رسیده پس از تو در این چمن مادر! تو رفته‌ای و پدر در هجوم تنهایی شده است بعد تو با چاه هم‌سخن مادر! زمان غسل تو فریاد زد سکوتِ علی که هیچ چیز نمانده از این بدن... مادر! حسین و زینب‌وکلثوم و من که می‌مردیم نمی‌رسید اگر دستت از کفن مادر! به هیچ‌کس من از آن حادثه نخواهم گفت که مانده راز تو در سینهٔ حسن مادر! حسین‌گفت شبی دیده‌است، من در خواب که داد می‌زدم ای بی‌حیا! نزن... مادر! چه ضربه‌ای که‌تو را نقش‌خاک کرد آن روز هنوز مانده صدایش به گوش من مادر @raziolhossein
نیمه شب، اشک، عزا، آه چه غوغا شده بود مجلس ختم علی بود که برپا شده بود گریه کن دیدۀ خونبار ولی الله و روضه خوان چشم کبودی که معمّا شده بود آنکه در صبر زبانزد شده بود از اول حال بی صبرتر از فضه و أسما شده بود هق هق گریه و مولای صبوری، ای وای راز جانسوز ترین حادثه اِفشا شده بود بازویی را که نود روز ز مولا پوشاند در شب پر زدنش، قاتل مولا شده بود آه تا صبح دگر دیدۀ او باز نشد درد پهلو دگر انگار مداوا شده بود دست می شست ز جان، لحظه به لحظه مولا گرچه زهرا خودش از قبل مهیّا شده بود بر علی آن شب جانکاه چهل سال گذشت بعد از آن قامت خیبرشکنش تا شده بود شایعه شد که علی عاقبت از پا افتاد هر چه شد آه پس از رفتن زهرا شده بود @raziolhossein
دیدی غمش آخر علی را خون جگر کرد قرآن بخوان اسما که قرآنم سفر کرد هرچند ساکت بود دلگرمی من بود با رفتنش دیگر مرا بی بال و پر کرد یادم نرفته بین محراب عبادت.. با آرزوی مرگ شب ها را سحر کرد خون مردگی چشمهایش را ندیدم از بس که پیش محرمش چادر به سر کرد بیدار بود از درد اما دم نمیزد با دردهای پیکرش مردانه سر کرد غسل تن حوریه ی زخمی چه سخت است از شرم آبم کرد من را محتضر کرد مسماررا کج کرد تا که من بمانم در پشت در پای علی سینه سپر کرد دلشوره و دلواپسی آمد سراغش هروقت که به معجر زینب نظر کرد.. @raziolhossein
دارد بهشت از نور او روی نکو را طوبی گرفته هدیه از او آبرو را بر شانه ی او تکیه کرده مرتضی هم داده قوام این قامت خم وحدهُ را از چه تنش را پنج دفعه غسل دادند او که زلال طُهر بوده است و طهورا آری صداق آیه ی تطهیر، آب است او معتبر کرده است کوثر را، وضو را تسنیم هم هنگام غسلت گریه می‌کرد خون گریه کرده سلسبیل این شستشو را دیگر نیامد بند خون زخم حورا شستند زیر پیرهن رازی مگو را در حائر بازوی او آب ایستاده از دور می باید زیارت کرد او را عرش خدا هم آستین بین دهن داشت او هم فرو خورده است این بغض گلو را ماندیم ما در آب و آتش تا قیامت آتش کشیدند این بهشت آرزو را @raziolhossein
شبی که آن تن عفّت حجاب را شستم ستاره ریختم و آفتاب را شستم شبی نبود مرا دردناک‌تر زآن شب کز اشک و خون دل، آن دُر ناب را شستم مجال غسل نمی‌یافتم ز اشک روان شبی که بضعه‌ی ختمی‌‌مآب را شستم به سینه، خون دلم جوش زد در آن دل شب که زخم سینه‌ی از خون خضاب را شستم کتاب زندگی من، وجود فاطمه بود به دست خویش، دریغ! آن کتاب را شستم خسوف صورت او وا نگشته بود هنوز رخ گرفته‌ی آن ماهتاب را شستم ز بعد شستن چشم کبود زهرایم به گریه از بصرم نقش خواب را شستم * زبان شعر "مویّد"، ترانه‌اش این است: به مهر او گنه بی‌حساب را شستم @raziolhossein
خزان گرفت گل نازکِ وجودت را گرفته بود غم و درد تار و پودت را تو دست شستی و رفتی از این جهان زهرا علی چگونه بشوید تن کبودت را… @raziolhossein
برای عمّه شبِ تار شستنش سخت است نگارِ ما همه انگار شستنش سخت است تنِ رقیّه بشویَم ، ولی سرش را نَه سری که خورده به دیوار شستنش سخت است سکینه گفت : که عمّه ! تیمّمش بدهیم ببین کبودی بسیار شستنش سخت است اگر رقیّه عمو داشت ، رو به قبله نبود صبا ! بگو به علمدار : شستنش سخت است به شهرِ شام ، همه وقتِ شام می زدنش گرسنه مُرده و هربار شستنش سخت است به زیرِ پیرهنِ او تنی نمی بینم نگاه او شده دشوار شستنش سخت است شب است و شُستنِ این طفل ، کارِ یک شب نیست زیاد می بَرَد او کار شستنش سخت است اگر کفن کنم او را ، کفن سیاه شود سیاهی تن و رُخسار شستنش سخت است @raziolhossein
برای عمّه شبِ تار شستنش سخت است نگارِ ما همه انگار شستنش سخت است تنِ رقیّه بشویَم ، ولی سرش را نَه سری که خورده به دیوار شستنش سخت است سکینه گفت : که عمّه ! تیمّمش بدهیم ببین کبودی بسیار شستنش سخت است اگر رقیّه عمو داشت ، رو به قبله نبود صبا ! بگو به علمدار : شستنش سخت است به شهرِ شام ، همه وقتِ شام می زدنش گرسنه مُرده و هربار شستنش سخت است به زیرِ پیرهنِ او تنی نمی بینم نگاه او شده دشوار شستنش سخت است شب است و شُستنِ این طفل ، کارِ یک شب نیست زیاد می بَرَد او کار شستنش سخت است اگر کفن کنم او را ، کفن سیاه شود سیاهی تن و رُخسار شستنش سخت است @raziolhossein