نسیم فقاهت و توحید
💗 رمان نگاه خدا💗 #نگاه‌خدا #قسمت_سوم سرم تمام شد. همراه بابا به بهشت زهرا رفتیم. تمام فامیل جمع
💗 رمان،نگاه خدا💗 در راه‌ خانه بابا اصلا حرفی نزد. بابا ماشین را به پارکینک برد. من زودتر به خانه رفتم. در راکه باز کردم، چشمم به سجاده‌ی مامان افتاد. نشستم کناره سجاده. قفل زبانم باز شد. -یعنی اینقدر بد بودم که حتی صدامو نشنیدی؟ به حال روزم نگاه نکردی؟ من که از تو چیز زیادی نخواستم! من که قول داده بودم که دختره خوبی میشم هر چی گفتی انجام بدم... کجاست اون بخشندگی هان؟ چرا صدامو نشنیدی؟ دیگه نمیخوامت. دیگه نیازی به تو ندارم. تمام زندگی من الان زیر خاکه، دیگه هیچی نمیخوام ازت. جیغ و داد کردم. سجاده را پرت کردم. مهر از شدت ضربه شکسته‌شد. تسبیح مادرم را پاره کردم و دانه‌هایش تمام خانه را پر کرد. بابا سراسیمه وارد خانه‌شد. کنارم نشست و من را درآغوش پر مهرش جای داد. -سارا جان آروم باش بابا. سرم را بلند کردم و به چشمانش خیره شدم. - چه جوری آروم باشم بابا. مامان دیگه نیست پیش ما. بابا عشقت الان زیر خاکه. بابا رضا اشک می‌ریخت ولی چیزی نمی‌گفت. من مدام گریه می‌کردم. حالم دست خودم نبود. چشمانم را باز کردم. به دستم سرم زده بودند. نرگس جون بالای سرم نشسته‌بود. -سلام سارا جان ،بهتری؟ دهانم خشک بود. - بابام کجاست؟ نرگس جون دستی به موهایم کشید. -رفته مراسم،می‌خواست پیشت‌بمونه. ولی ما نذاشتیم .زشت بود اگه نمی‌رفت. بابا رضا هم گفت نمیخواد تو بیای مراسم. شاید باز حالت بد بشه. یه هفته گذشت و بابا اجازه نمی‌داد در هیچ مراسمی شرکت‌کنم. حتی سر خاک هم نرفتم. می‌ترسیدند حالم بد شود. حال پدرم خراب‌تر از حال من بود. نیمه‌های شب صدای گریه‌هایش از اتاق شنیده می‌شد. "بابا جون تو چقدر صبوری" من هم در اتاقم بودم . با عکس مامانم حرف می‌زدم‌ و گریه می‌کردم. در طول روز نرگس جون و خاله زهرا به دیدنم می‌آمدند. بعد‌از یک ماه بابا به اتاقم آمد. -بابا سارا آماده شو بریم سر خاک. من چقدر خوشحال بودم که بالاخره می‌توانستم بروم سر خاک مامان فاطمه. سریع آماده شدم. به بهشت زهرا رسیدیم. دست بابا را گرفته بودم و همراهش می‌رفتیم. به مزار مامان رسیدیم. پاهایم سست شد. کنار قبرش نشستم. سرم را روی سنگ گذاشتم. " سلام مامان قشنگم ببخش که دیر اومدم پیشت. چقدر دلم برات تنگ شده بود. چقدر زود از پیش ما رفتی. بعد از کلی درددل و گریه همراه بابا به سمت خانه حرکت کردیم. ادامه دارد💙 @rkhanjani