#اپلای
#قسمت_هشتاد_هشتم
انگلیس نمونهای است که کشورش را با تمام فرهنگ سازی اداره میکند و نه با قانون. متناسب با فرهنگ تمام زیر و بمهای مورد نیازش را بنا میکنند. حتی با فرهنگی که در رسانهها به کار میبرند رای و کاندیدا جابهجا میکنند. رسانهها در حقیقت دارند همین کار را میکنند؛تغییر فرهنگی مردم و جوامع. آخرش هم شبیه خودشان میکنند مردم کشورهای مختلف را و به تاراج میبرند دار و ندار ملتها را.
آن حسی که دارند خرج دفاع از حیوانات میکنند خرج آدمکشی در دنیا کنند. برای سگ ستیزی سر و صدا میکنند برای گورهای دسته جمعی در کشورهای اطراف ما هیچ عکسالعملی نشان نمیدهند.
از مسعود همین را شب میپرسم که میگوید:چون خدا دور از دسترسه. وقتی حرفش رو زمین میزنی هیچ اتفاقی نمیافته. چون خدا خودش مقصره،صبر میکنه حال کسی رو که خطا میکنه نمیگیره،کسی هم حسابش نمیکنه!
مسعود با چنان خونسردی این حرفهای حکیمانهاش را میزند که من تا چند لحظه نگاهش میکنم. فقط میتوانم زبانم را به پشت دندانهایم بکشم و لب فشار دهم. مسعود بهتم را که میبیند تلخندی میزند و میگوید:ببین تو خیلی شیرین فکری!من جای خدا بودم یکی حرفم را زیر پا میگذاشت خوردش میکردم درجا. اونوقت میدیدی عالم چه گلستانی میشد.
_حالاش که اینطور برخورد نمیکنه داد همه بلنده که اجبار نه اختیار. بعد هم حرف گوش کردن از ترس که لطفی نداره.
خندهاش تو فضای اتاق میپیچد و من را هم کلافه میکند. حال و قال مسعود سیصد و شصت درجهای است. واقعا چه مدل عجیبی دارد عالم ما. خدا آزادی میدهد تا آزاده در بیاییم و این را خوش دارد. هرچند میلیارد میلیارد چپ بروند. انسانی به درد خدا میخورد که خودش را تربیت کرده باشد!
_پس بذار خودش خدا باشه تا یه آدم عوضی مثل من هم شاید دلش یه روزی بچرخه و برگرده. کسی چه میدونه؟اما نتیجش وحشتناکه. چند میلیارد کافر.
آرام برای خودم زمزمه میکنم،هرچند که مسعود میشنود:اما نتیجهاش آدمهای بی نظیر و غیر قابل وصفیند. حالا چه یه نفر،چه چند نفر!
نفس عمیقی میکشد و نگاهش را از صفحه برمیدارد و خیره بالای سرش میشود و لب میزند:چه لذتی میبرند این آدمها!
این جمله مسعود اینقدر برایم عجیب است که تا ارتباط بعد هم خیلی حرفی برای گفتن ندارم و مسعود خیلی حرف دارد.
بگذریم که اینقدر زشت اخلاق هستم که شور حرف زدن یک زن را با تکانهای بیخودی و نگاه نکردن به صورتهای پُر کلامشان لِه کنم و سر آخر آن بنده خدا به این نتیجه برسد که فقط تعریف کند و درخواستش را پشت زبان کوچکش نگه دارد،شاید در گام بعدی برایش فرج شود!
_میثم!
نگاهش میکنم. نمیدانم سحر همینقدر که من میبینم زیباست یا در نظر من اینطور جلوه دارد!
_ای جان!
دلم میخواهد حرف بزند. صدایش را هم دوست دارم. آرامم میکند!
_میثم جان!
خودخواهانه میخواهم فقط من را نگاه کند و فقط با من حرف بزند:
_جونم!
اخمی که دوتا ابرویش را به هم نزدیک میکند را هم دوست دارم. این تجربه اول بودن با کسی که قرار است برای همیشه با او باشی و تصویر کس دیگری در ذهنت نیست خیلی میچسبد. میخواهمش!
_اِ...بد نشو میثم!
من بدم؟من بدم؟من شاید وقتی با تو نبودم بد بودم،اما الآن بهترین حال و رفتار و حس دنیا را دارم!
_عزیز منی!
لبی به کلافگی برمیچیند. خودم میدانم دارم چه بلایی سرش میآورم. فقط حیف که نمیداند دارد چه بلایی سرم میآورد!
_سرد نباش دیگه. بعد چند روز اومدی دلم یه ذره شده بود!
_چون خرم!
دستان زیبایش را مقابل دهانش میگیرد و لب میگزد:هییعع،خاک بر سرم!دور از جون!میثم خوبی؟
اصل حرف را میزنم:نه به جان خودم. چند روزه ندیدمت مشاعرمو از دست دادم. آدم خر نباشه میشه چند روز بدون مسکن با درد زندگی کنه؟
لبخندش خون سیاهرگم را هم تسویه میکند و بدنم جان میگیرد.
_فدات بشم.
من از این کلمه بیش از حد بدم میآید:لازم نکرده. من فقط نگات میکنم شارژ بشم بتونم زندگی کنم.
_دیگه در مورد خودت اینطوری حرف نزنیا!
_چی؟
_اااا نگو!
_بابا من حاضرم هر چی تو محبت داری بار من کنی. هرچی کار داری سوار من کنی فقط به شرطی که باشی. سحر بیا قید جهیزیه و خونه رو بزنیم بریم سر زندگیمون. یه اتاق خونه بابا اینا،اصلا اتاق خودم رو آماده کنیم بریم سر زندگی.
_میشه یعنی؟
_بله که میشه!این نمیشه که من هروقت که میرم خونه تو نباشی!
_منم!
_خب بیا تو راضی شو بقیه با من.
_میثم!
_جون دلم!
_بعد چی میشه؟
_همه چی من و توییم. تو میشی نفس من،منم میشم هرچی تو بخوای.
چشمانم دیگر از زور بیخوابی به اشک نشستهاند. میگویم:ببین من یه چند دقیقهای بخوابم؟
#نرجس_شكوريان_فرد
#اپلای
٭٭٭٭٭--💌
#ادامه_دارد 💌 --٭٭٭٭٭
#کپی_کلیه_رمانها_فقط_با_ایدی_و_لینک_کانال_مجازه 🚫 ( بجز رمان های این نویسنده بزرگوار که نشرش به خواست نویسنده آزاده 😉 )
#لطفا_کانال_را_به_دوستان_خود_معرفی_کنید.
@ROMANKADEMAZHABI ❤️
eitaa.com/joinchat/1928331276C0b0ef4cbc1