«رمـانـــــ گــانــدویـــی»
#عشق_بی_پایان #پارت_47 رسول: اقا محمد... بفرمایید اینم گزارشا... با اجازه.. محمد: رسول... رسو
رویا: داشتم دنبال شکلات میگشتم که یهو رسول اومد تو... رسووولل... سکته کردمممم رسول: دست به سینه وایساده بودم... خندیدمو گفتم: دنبال چی میگردی؟ رویا: شکلات🥺ولی پیدا نمیکنم... رسول: از تو جیبم یه شکلات دراوردمو گرفتم جلوش.. رویا: خواستم بگیرم ازش که دستشو کشید.. رسول: یه شرط داره... دیگه اسم خانم حسینی نیار... اصن... فراموش کن یه روزی میخواستمش... لبخند تلخی زدمو شکلاتو دادم دستش.. ــــــــــ رسول: رو نیمکت نشسته بودمو به یه نقطه خیره شده بودم.. امیر: داشتم میرفتم بالا که دیدم رسول با ناراحتی نشسته رو نیمکت...دلشو نداشتم تو این حال ببینمش.. رفتم پیشش... پشت یرش وایساده بودم... رسول: بشین... امیر: همونطور که پشتم بهش بود نشستم... رسول: بعد از کمی سکوت گفتم: به خاطر رفاقت 10 سالمون کشیدم عقب... بلند شدم... لبخند تلخی زدمو گفتم: خوشبخت بشی داداش... امیر: بلند شدمو رفتنشو نگاه کردم... خواستم حرف بزنم... اما نتونستم.. پ.ن: عقب کشیدم... ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫 به کپی رمان راضی نیستم🚫 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ @rooman_gando_1400🇮🇷 @rooman_gando_1400🇮🇷 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ