#عشق_بی_پایان
#پارت_48
رویا: داشتم دنبال شکلات میگشتم که یهو رسول اومد تو...
رسووولل... سکته کردمممم
رسول: دست به سینه وایساده بودم...
خندیدمو گفتم: دنبال چی میگردی؟
رویا: شکلات🥺ولی پیدا نمیکنم...
رسول: از تو جیبم یه شکلات دراوردمو گرفتم جلوش..
رویا: خواستم بگیرم ازش که دستشو کشید..
رسول: یه شرط داره...
دیگه اسم خانم حسینی نیار...
اصن... فراموش کن یه روزی میخواستمش...
لبخند تلخی زدمو شکلاتو دادم دستش..
ــــــــــ
رسول: رو نیمکت نشسته بودمو به یه نقطه خیره شده بودم..
امیر: داشتم میرفتم بالا که دیدم رسول با ناراحتی نشسته رو نیمکت...دلشو نداشتم تو این حال ببینمش.. رفتم پیشش...
پشت یرش وایساده بودم...
رسول: بشین...
امیر: همونطور که پشتم بهش بود نشستم...
رسول: بعد از کمی سکوت گفتم:
به خاطر رفاقت 10 سالمون کشیدم عقب...
بلند شدم...
لبخند تلخی زدمو گفتم: خوشبخت بشی داداش...
امیر: بلند شدمو رفتنشو نگاه کردم...
خواستم حرف بزنم... اما نتونستم..
پ.ن: عقب کشیدم...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
خواندن رمان بدون عضویت ممنوع است🚫
به کپی رمان راضی نیستم🚫
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@rooman_gando_1400🇮🇷
@rooman_gando_1400🇮🇷
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ