امام خمینی در آینه خاطرات بانوی انقلاب(۵) 🔸زندگانی پر مخاطره🔸 @rozaneebefarda 🔻🔻🔻 🔹... بعد از هشت سال که دیگر من و آقا از این خانه شبیه آغل به تنگ آمدیم منزلی در «گذرجدا» اجاره کردیم، خانه متعلق به خانمی از فامیل «اربابی‌ها» بود، یک زیرزمین داشت و دو اتاق نسبتاً بزرگ و دو اتاق خیلی کوچک که یکی را به کارگرمان دادیم و دیگری را صندوق‌خانه کردیم. 🔹همیشه اتاق‌ها تقسیم می‌شد، یکی مال آقا و یکی مال من بود، سه سال در «گذرجدا» نشستیم، صاحب‌خانه فوت کرد، پسرش که مالک خانه شده بود، گفت تخلیه کنید، ما به ناچار پذیرفتیم و به منزلی در محله «ارک» منتقل شدیم... سپس موقتاً آمدیم در منزلی واقع در پارک که الان مدرسه حجتیه در آنجا بنا شده است. شش ماه بودیم و احمد عزیزم آنجا متولد شد. در موقع تولد احمد من به قدری ضعیف شده بودم که توان درد کشیدن را نداشتم و در هنگام وضع حمل کسی جز دختر بزرگم که نه ساله بود، پهلویم نبود. صدیقه به محض اینکه دیده بود بی‌هوش شده‌ام دویده بود و به پدرش گفته بود که مادر مرد! نیمه‌شب آقا مشغول نماز شب بود. 🔹از دردی که ناحیه گردنم احساس کردم به هوش آمدم. آقا را دیدم که رگ‌های گردنم را ماساژ می‌دهد. چشمم باز شد و باز بی‌هوش شدم، همان کار تکرار شد، قدرت حرف زدن نداشتم این‌بار که چشمم باز شد آقا از من پرسید که چه کنم؟ او از فردی نیمه بی‌هوش می‌پرسید چه‌کنم. به زحمت گفتم یک زرده تخم‌مرغ بدهید چون چند روزی بود که درست غذا نخورده بودم. 🔹پس از فارغ شدن آقا به مادرم تلگراف زد که خانم فارغ شده‌اند و به کمک شما احتیاج است. روز پنجم مادرم آمد چون برادرم مریض بود. ایشان نتوانسته بود زودتر بیاید وقتی آمد انگار با یک مرده‌ای مواجه شده بود، حدود بیست روز طول کشید تا توانستم از جایم بلند شوم.🔹 —------------------------- زندگینامه بانو خدیجه ثقفی (همسر امام ) ص 124-130 @rozaneebefarda