💖💫💖💫💖💫💖💫💖
💖💫💖💫💖💫💖💫
💖💫💖💫💖💫💖
💖💫💖💫💖💫
💖💫💖💫💖
💖💫💖💫
💖💫💖
💖💫
💖
#باعشقتوبرمیخیزم
قسمت
#ششصدوهفتادوشش
نگاهم رو به چشمهاش دادم و لبخند تلخی زدم
-انگار یادت رفته ما هنوز عقدیم و فعلا اجازه ام دست تو نیست
-آها، میشه بفرمایید اجازتون دست کیه؟
لحظه ای چشم بستم و بعد نگاهی به اطرافم کردم و با همون لحن آروم گفتم
-نیما، الان بحث من این چیزا نیست. می خوام دو کلمه باهات حرف بزنم تا تکلیف خودم رو بدونم پس بیخودی دعوا و سر و صدا راه ننداز
-تکلیف تو مشخصه، نشستی داری زندگیت رو میکنی و درست رو می خونی، کسی کاری باهات نداره
گفت و بدون توجه به من کتش رو برداشت و از جا بلند شد.
من هم بلا فاصله بلند شدم و قبل از،اینکه سمت در بره، روبروش قرار گرفتم
-اتفاقا مشکل اینه که کسی کاری به کارم نداره.مشکل اینه که شوهرم دیگه زیادی کاری به کارم نداره و بهم اهمیت نمیده. شوهرم سرش همه جا و با همه کس گرمه غیر از زمانی که باید با من باشه.
کلافه سری تکون داد و خواست راهش رو ادامه بده
-بس کن ثمین، من امروز یه کار مهم دارم که باید زود برم
دیگه بیشتر از این کنترل عصبانیتم امکان پذیر نبود و کمی صدام بالا رفت
-چه کاری مهم تر از من؟ چکاری مهم تر از زندگیت داره از بین میره
-اشتباه نکن خانم، زندگی من تازه داره رنگ و رو میگیره اگه تو که زنمی چشمهات رو باز کنی و لیاقتش رو داشته باشی.
کدوم مردی این همه خرج بزک دوزک زنش می کنه که من دارم خرجت میکنم.هر روز یه مد، یه لباس یه تیپ که اصلا خودت هم فکرش رو نمی کنی حالا تازه دو قورت نیمت هم باقیه؟
-من عروسک نیستم که با چهار تا لوازم آرایش و لباسهای مسخره سرگرم بشم. من آدمم نیما، من زنتم، من به جای همه ی اون آت و آشغالهایی که میگی توجه تو رو می خوام، محبت تو رو می خوام. احترام ازت می خوام.
دوباره پوز خندی زد و گفت
-وقتی میگم لیاقت نداری همینی دیگه. بد کردم نذاشتم از زنهای اطرافت کمتر باشی و مثل گداها نگردی؟
از اینکه برای چندمین بار، من رو بی لیاقت خطاب کرده بود حسابی عصبانی شدم.
سمت میز وسط سالن رفتم و گوشیم رو برداشتم و عکسهایی که از سمیرا و مسعود انداخته بودم رو باز کردم و جلوی چشمهاش گرفتم و با حرص گفتم.
-باشه من بی لیاقت. ولی لیاقت تو چقدره؟ لیاقت تو اندازه ی این زن هرزه ایه که هر دقیقه و هر ساعت باید از تو بغل یکی بکشیش بیرون؟
با ابروهای بالا پردیده و چشمهای گرد شده نگاهش به صفحه ی گوشیم خیره مونده و با عصبانیت گوشی رو از دستم کشید.
اینبار من بودم که به نگاه و افکارش پوزخند میزدم
-بی لیاقت تویی نه من! بی لیاقت اون مردیه که غیرتش رو میفروشه و عفت و حیای زنش رو به باد میده تا زنش بشه لنگه هرزه هایی مثل سمیرا، بی لیاقت تویی که عشق نفهمیدی، محبت و احترام نفهمیدی و نگاهت دنبال تفاله ها و پس مونده های مردای دیگه رفت.
چند بار نگاه پر اخمش بین صفحه ی گوشی و صورت من جابجا شد و می فهمیدم که از،این که دستش برای من رو شده هر لحظه عصبی تر می شد.
حرفهام براش سنگین تموم شده بود و دیگه تحمل شنیدن نداشت.
دستش بلند شد و محکم روی صورتم نشست، سمت مبل پرت شدم و نشستم.
دست روی صورتم گذاشتم و مات و مبهوت بهش چشم دوختم. هرچه بیشتر میشناسمش بیشتر ازش متنفر میشم.
وقاحت رو به حدی رسونده که بخاطر سرپوش گذاشتن روی کارهای خودش و بستن دهان من، دست روم بلند می کنه.
👈لینک گروه نقد با حضور
#نویسندههای کانال👉
https://eitaa.com/joinchat/2272854146Cadec7ca8ed
⛔️کپی برداری پیگرد قانونی والهی دارد⛔️
🖋نویسنده:
#ققنوس(ن.ق)
💖💫
@rozhay_eltehb 💫💖
💖💫💖
💖💫💖💫
💖💫💖💫💖
💖💫💖💫💖💫
💖💫💖💫💖💫💖
💖💫💖💫💖💫💖💫
💖💫💖💫💖💫💖💫💖