⚜سالها پیش یک روز به همراه👨‍👦 بچه کوچکم از خانه بیرون آمدیم چون این بچه مدتی بود بیرون نیامده بود. انگار همه چیز برایش تازگی داشت. و مشغول تماشای اطراف بود و در همین حال دست خودش را در هوا می چرخاند تا دستم را بگیرد🤛 ⚜چون همه چیز برایش تازگی داشت نمی خواست چشم از آنها بردارد ولی دستش را هم مدام به دنبال دست من می چرخاند👋 تا طبق معمول دستم را بگیرد. ⚜کمی دستم را عقب کشیدم تا ببینم چه کار می کند .بعد از مدتی با کمی نگرانی برگشت نگاه کرد👀 و جای دستم را پیدا کرد و دستش را به دستم رساند🤝 .و باز مشغول تماشا شد. ⚜ در آن لحظه خیلی از خدا خجالت کشیدم و گفتم من که وابستگی و احتیاجاتم به خدا از این بچه خیلی بیشتر است."" ای کاش😢 من هم هر روز صبح که از خانه بیرون می آمدم دستم را می گرداندم تا دستم را به خدا بدهم🤲 بعد مشغول تماشا بشوم.😔 ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98