🌷👈 کاش می مردم ..کاش جای خانجون من میمردم ...کاش زیر مشت و لگد های مامان و فریده من میمردم ... دختره کناری زنه ازش پرسید _کی زایمان میکنی .. دختره گفت؛ _امروز قراره خانم دکتر من سونوگرافی کنه... به شوهرش نگاه کرد _گفته باید کلی مایعات بخورم شوهرش دوباره یک پاکت دیگه آبمیوه بهش داد .. تو دلم یک آه پر درد کشیدم .. کاش منم جای اون بودم ..خدایا کاش زندگیم اینجوری نبود ..دلم شکست ..بی اختیار اشک میریختم ... مامان از پام ویشکونی گرفت و آروم گفت: _گریه هاتو بزار واسه وقتی رسیدیم .. هنوز حسابت صاف نشده ... بعد یک ساعت منشی گفت میتونیم بریم تو .. تا وارد اتاق شدم تنم یخ کرد .. یک حس عجیب داشتم انگار به مسلخ گاه میرفتم برای سلاخی .. یک زن پیر  چاق با روپوش سفید و روسری نشسته بود عینکش تقریبا انگار رو نوک بینیش بود . به ما نگاه کرد ..روی صورت من یکم مکث کرد _چه به روزت اومده تو دختر .. مامان با خنده گفت؛ _ای خانم دکتر از دست جوون های الان ... یک لنگه ابرو دکتره بالا رفت _واسه همون زدین دختره رو اینجوری کردین .. مامان با حرص گفت؛ _خیره سری کرده خانم دکتر ..باباش هم دستش سنگین .. با نگاه گله مندی مامان نگاه  کردم .. بابای بیچاره من . خانم دکتر سر تکون داد . _برو بخواب رو تخت .. به تخت سرد پشت پرده خیره شدم .. مامان با غیض گفت؛ _برو بخواب دیگه .. از جا بلند شدم .. صدای دکتر شنیدم _لباس تو در بیار شلوار و لباس زیرت هم از یک پات در بیار .. دست هام منجمد شده بود .. می لرزیدم ..روی اون تخت با چرم سفید دراز کشیدم .. لرزشم اینقدر زیاد بود که ناخوداگاه تخت هم تکون های ریز میخورد .. دکتر اومد .. پرده رو کشید .. گفت؛ _پاتو بزار رو جا پای که هست . ترسیده بودم .پامو گذاشتم ..یک چراغ روشن کرد . یکدفعه به من نگاه کرد .. دید دارم میلرزم ..دستمو گرفت _خوبی ..چیزی نیست میخوام معاینه ات کنم .. اشکم چکید . لبخندی زد یک درد وحشتناکی حس کردم .. دکتر اخم هاش تو هم شد چند لحظه مکث کرد به من زل زد 🌷