پارت بیستم درد دین🌷🌿
#کتاب_سرو_قمحانه
#شهیدحسین_مُعزغلامی🌹
چند سال قبل از اینکه هیئت《منتظران مهدی عج》تشکیل بشه، حدودا من هفت، هشت سالم بود، حسین هم شاید 11 سالش بود. ما داخل مسجد حضرت زینب س یک گروه سرود تشکیل داشتیم. حسین مسجد قمر بنی هاشم بود. برادر من مسئول گروه سرود بود، میدونستم حسین صداش خوبه گفتیم بیاد تک جوان گروه ما بشه. اونجا می دیدم بچه های مسجد ما اعتراض میکردن که چرا تک خوان از مسجد می آرید؟من تنها کسی بودم که تو مسجد، حسین ته دلم نشسته بود و ازش دفاع میکردم. گفتم صداش خوبه، پسر خوبیه، بزارید بیاد چرا اعتراض میکنید. از اون موقع اولین دیدارهای ما شکل گرفت. سال 1391 ار تباطمون بیشتر شد. دسته جمعی بیرون می رفتیم، پنج شنبه شبها هم شاه عبدالعظیم ع می رفتیم. زیاد پیش میومد که با هم پیاده جاهای مختلف می رفتیم. حسین عقیده داشت، امنیتی که در این حاکمه به برکت خون شهدا است. خیلی پیگیر منکر های اجتماعی بود.
وقتی موتورش رو عوض کرد، یه موتور بهتر خرید، من یادمه همون موقع دو، سه شب اول ب من گفت《خدا شاهده من این موتور رو گرفتم که اگه کسی کشف حجاب کنه با موتور بهش برسم و بهش تذکر بدم》اینقدر روی این قضایا حساس بود. هر وقتی کار خلاف شرعی می دید، میگفت《امنیت امروز ما حاصل خون صدها هزار شهیده.》معتقد بود کارهایی مثل کشف حجاب و منکر های دیگه که الان داره رواج پیدا میکنه، خون شهدا رو پایمال میکنه.
[دوست شهید]