19.95M حجم رسانه بالاست
از کلید مشاهده در ایتا استفاده کنید
بسم رب الشهدا🌹 :🌹💕🌹 سال گذشته اول ماه ، مصطفی ایران بود ، داشتم تدارک ماه رمضان رامی دیدم ، زنگ در به صدا دراومد بود.☺️ گفت: چقدر دلم برای سحرهای زمان بچگی هامون تنگ شده.😔 گفتم : از موقعی که شماها رفتید من و بابا برای بیدار نمی شیم😔 احساس کردم کمی ناراحت شد، گفت: گذشته :از بلندشدن سحر, مامان نگران سلامتی شما بابا هستم.😔🌹 من از فرصت استفاده کردم گفتم باشه شما سحرها بیایید ،باهم بخوریم. ولی افسوس که همان روزهای اول ماه رمضان رفت نیامد،🌹😭 تا بعداز عید که برای، آخرین بار به پایش خورد و برگشت.😭 هزاران که دیگر فرصتی پیش نیامد تا سحری را باهم باشیم.😔🌹😔 ╭━━⊰⊰⊰⊰⊰🕊🌷⊱⊱⊱⊱⊱━╮ ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾        @sadrzadeh1 ✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾