#خاطره_مادر_شهید_مصطفی_صدرزاده
برای اولین بار که مصطفی
#مجروح شده بود، آوردنش بیمارستان بقیه الله .
وقتی برای ملاقات رفتیم ، گفتیم #مصطفی صدرزاده اینجا بستری است؟
گفتن ما اینجا به این اسم کسی نداریم😳
وقتی تماس گرفتیم ،گفتن:
بگید #سید_ابراهیم_احمدی ☺️🌹 وقتی رفتیم داخل اتاق مصطفی ، کلی خندیدیم .☺️💕 بعد مصطفی دستبند بیمارستان را، به #باباش نشون داد ، گفت:
#دورت_بگردم مهم اینه که گفتم فرزند #محمدم
╭━━⊰⊰⊰⊰⊰🕊🌷⊱⊱⊱⊱⊱━╮
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#مصطفی_باصفا
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@sadrzadeh1
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹✨🌹🍃✨🍃🌹✨🌹
✨🍃
🌹
#خاطره_مادر_شهید_مصطفی_صدرزاده
#قسمت_سوم
برای اولین بار که مصطفی
#مجروح شده بود،
آوردنش بیمارستان بقیه الله .
وقتی برای ملاقات رفتیم ، گفتیم #مصطفی صدرزاده اینجا بستری است؟
گفتن ما اینجا به این اسم کسی نداریم😳
وقتی تماس گرفتیم ،گفتن:
بگید #سید_ابراهیم_احمدی ☺️🌹
وقتی رفتیم داخل اتاق مصطفی ،
کلی خندیدیم .☺️💕
بعد مصطفی دستبند بیمارستان را، به #باباش نشون داد ، گفت:
#دورت_بگردم مهم اینه که گفتم فرزند #محمدم👏💕👏
🌹
✨🍃
🌹✨🌹✨🍃✨🍃🌹✨🌹
╭━━⊰⊰⊰⊰⊰🕊🌷⊱⊱⊱⊱⊱━╮
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#مصطفی_باصفا
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@sadrzadeh1
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹✨🌹🍃✨🍃🌹✨🌹
✨🍃
🌹
#خاطراتمادرشهیدمصطفیصدرزاده
#قسمت_چهارم
زمستان79 بسیار سرد بود و #برف سنگینی آمده بود. بچه ها برای فوتبال بیرون رفتند.
زمان برگشتن به خانه چند توله #سگ با وضعیت جسمی بد دیدند.
دلشان به حال زبان بسته ها سوخت و
آن ها را با خودشان به خانه آوردند.👏
وقتی وارد خانه شدند، مصطفی برای اینکه رضایت مرا بگیرد،
مدام می گفت: مامان اینا #شیر میخورن، مادرشون با تیر زدن.
دارن از گرسنگی میمیرن ، قول میدیم بدون #دستکش بهشون دست نزنیم.
از آنجایی که #مصطفی کاملا باروحیه من آشنا بود وقتی توانست رضایتم را بگیرد ،در پوست خودش نمی گنجید.
حدود #دو_ماه برای این زبان بسته ها بالای پشت بام جای گرم با #خاک درست کردیم تا جان بگیرند و بتوانند از خودشان دفاع کنند.
مصطفی از همان بچگی با تمام #حیوانات_مهربان بود، حتی موقع راه رفتن مواظب بود جایی که #مورچه ها هستند پا نگذارد. 👏💕
تا جای که وقتی #سوسک در خانه میدید حاضر نبود آن ها را با دمپای بزند. او را بیرون می برد و می گفت باید بگذاریم زندگی کنند....🌹
.
یک روز باغ رفتیم زمانی که داشتیم برای نشستن جایی پیدا می کردیم.
یک #مار دیدیم،
مصطفی گفت: کاری باهاش نداشته باشید ، شما تو حریمش اومدین و براش مزاحمت ایجاد کردین.☺️
🌹
✨🍃
🌹✨🌹✨🍃✨🍃🌹✨🌹
╭━━⊰⊰⊰⊰⊰🕊🌷⊱⊱⊱⊱⊱━╮
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#مصطفی_باصفا
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@sadrzadeh1
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹✨🌹🍃✨🍃🌹✨🌹
✨🍃
🌹
#خاطره_مادر_شهید_مصطفی_صدرزاده
#قسمت_پنجم
یکی از کارهای #مصطفی، رسیدگی به بعضی افراد ضعیف بود
یک روز مقداری #پول بهش داده بودم برای این کار ، ولی فراموش کردم اتیکت بزنم ،
که برای چه کار ی استفاده بشه .
بعداز مدتی که متوجه شد برای کار مورد نظر هزینه نشده ،خیلی #ناراحت و برافروخته شد و گفت : من اون دنیا چی جور جواب حق الناس بدم. 😔
بهش گفتم : نگران نباش من مقدارشو میدونم از طرف خودم جایگزین میکنم،
با این حال مرتب تکرار می کرد #خداوند ممکن از حق خودش بگذره اما از حق #بنده اش هرگز نمی گذره.
یکی از ویژگی های مصطفی این بود که مواظب #حق_الناس باشد ، حتی اگر خیلی ناچیز باشد.
🌹
✨🍃
🌹✨🌹✨🍃✨🍃🌹✨🌹
╭━━⊰⊰⊰⊰⊰🕊🌷⊱⊱⊱⊱⊱━╮
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#مصطفی_باصفا
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@sadrzadeh1
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹✨🌹🍃✨🍃🌹✨🌹
✨🍃
🌹
#خاطره_مادر_شهید_مصطفی_صدرزاده
#قسمت_هفتم
دوسال پیش #مصطفی مرخصی اومده بود. داشتیم درمورد #سوریه باهم حرف می زدیم من ازنگرانی ها و دلواپسی هام براش می گفتم. بعداز مکثی گفت مامان تا چیزی مقدر خدا نباشد اتفاق نمی افتد؛ این رو من اونجا با تمام وجودم حس کردم. مامان فقط یک خواهش دارم این که اول برای #بچه_های_مردم دعا کن چون دست من امانت هستن.
منم دعایی که مادر بزرگش توصیه کرده بود بهش دادم گفتم این دعا رو از خودت دور نکنی، دعای حرز امام جواد،
وقتی می خواست ازاین جا بره قبلش رفت از روی دعا کپی کرد برای تمام نیروهاش.
یک روز که باهاش تماس گرفتم احوالشو پرسیدم. گفت: به خواست خدا و دعایی که شما دادی تمام نیروها به سلامت برگشتند.
🌹
✨🍃
🌹✨🌹✨🍃✨🍃🌹✨🌹
╭━━⊰⊰⊰⊰⊰🕊🌷⊱⊱⊱⊱⊱━╮
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#مصطفی_باصفا
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@sadrzadeh1
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹✨🌹✨🌹✨
✨🌹✨🌹✨
🌹✨🌹✨
✨🌹✨
🌹✨
✨
#خاطرات_مادر_شهید_مصطفی_صدرزاده
#قسمت_هشتم
#ماه_رمضان سال 91، برای خرید به بازار رفتم. وقتی می دیدم خیلی ها به راحتی در ملا عام روزه خواری می کنند، بسیار ناراحت و عصبانی شدم، تا جایی که حتی قدرت خرید نداشتم و دست خالی به خانه برگشتم. #مصطفی وقتی مرا دید با تعجب گفت: «به این سرعت خرید کردید؟» گفتم: «اصلا دست و دلم به خرید کردن نرفت.» و جریان را برایش تعریف کردم. #مصطفی سری تکان داد و گفت: « کسی که روزه خواری می کند در واقع دارد با خدا علنی می جنگد، چون خداوند برای کسانی که روزه خواری در ملا عام میکند حد معین کرده است.
حالا فکر کنید با این کار چقدر دل #امام_زمان به درد می آید. قربون دل آقا بشم.»
من آن روز ناراحتیم به خاطر نادیده گرفته شدن قانون بود و مصطفی دلش به خاطر رنجش امام زمان لرزیده بود.
✨
🌹✨
✨🌹✨
🌹✨🌹✨
✨🌹✨🌹✨
🌹✨🌹✨🌹✨
╭━━⊰⊰⊰⊰⊰🕊🌷⊱⊱⊱⊱⊱━╮
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#مصطفی_باصفا
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@sadrzadeh1
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨🌹✨🌹✨✨🌹
🌹✨🌹✨🌹
✨🌹✨🌹
🌹✨🌹
✨🌹
🌹
#خاطره_مادر_شهید_مصطفی_صدرزاده
#قسمت_نهم
😔❤️😔❤️❤️😔❤️❤️😔
#ماه_رمضان سال 77 #مصطفی هنوز به سن تکلیف نرسیده بود.
برای سحری بلند شدیم اما #مصطفی را بیدار نکردم؛
خودش موقع اذان بیدار شد، وقتی دید اذان می گویند بغض کرد و با ناراحتی گفت: « چرا منو بیدار نکردید؟»
دستی روی موهایش کشیدم و گفتم: «عزیزم شما هنوز به سن تکلیف نرسیدی.»
اخم هایش را درهم کشید و با دلخوری گفت: «از این به بعد هر کسی به سن تکلیف رسیده بره نون بخره، آشغال ها رو بذاره دم در،
من بچه ام و هنور به سن تکلیف نرسیدم .»
ناگفته نماند که آن روز، بدون سحری روزه گرفت، برای من هم درس شد که تمام #ماه_رمضان برای سحر بیدارش کنم.
#عزیزمادر، نازننیم...چقدر دلم برای بچگی و شیطنت ها و دنیای معصومانه ات تنگ شده،
❣😔 کاش می توانستم زمان را به عقب برگردانم....❣😔
#شهید_مصطفی_صدرزاده
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
کانال#فرزندی_مثل_مصطفی
https://eitaa.com/joinchat/2871395004C08509d8ff1
#بهار 71رفتیم #شوشتر زادگاه مصطفی .. خدمت #پدربزرگ و #مادربزرگ و عمه ی مصطفی
درطول مسیر بچه ها باهم دعوا می کردن که کی باید کنار #پنجره بشینه .☺️ چون #مصطفی بد ماشین بود به بچه ها گفتم:
بذارید تمام مسیر کنار پنجره باشه ❣
وقتی رسیدیم شوشتر بچه ها گفتن:
دیگه نوبت ماست .😐 بابا به مصطفی گفت: اجازه بده داداش
بشینه کنار پنجره،
مصطفی گفت: من حالم بد میشه بابا،
گفت: حالا که حالت بد میشه بقیه راه رو
پیاده بیا خونه ی عمه ،😳 مصطفی گفت :پس منو پیاده کنید😐
خودم میام ،اولش فکر کردیم میخواد
ما رو بترسونه ولی اصرار کرد که پیاده بشه
پدرش هم برای تنبیه، او را پیدا کرد ،😔 من خیلی ناراحت شدم گفتم:
این چه کاری بود کردی؟ گفت: نگران نباش، الان از این
خیابون فرعی میرم دور میزنم سوارش میکنم ،
وقتی دور زدیم #مصطفی رو ندیدیم😳
انگار دنیا #توسرمون خراب شد گفتم:
مگه ممکنه رفته باشه ؟؟؟ تمام مسیر رو بادقت نگاه کردیم ،
اثری ازش نبود😔
وقتی رسیدیم منزل عمه ی مصطفی هر چه زنگ زدیم کسی در رو باز نکرد،
متوجه شدیم خونه نیستن ،#حالم خیلی بد شد فقط می گفتم مصطفی #دورت بگردم کجایی،🌹 که دیدم از دیوار منزل عمه اومد بالا و
گفت :من که گفتم: خودم میرم
گفتم آخه چطور خودتو رسوندی؟؟؟ گفت: به یه موتوری گفتم منو برسون به منزل استاداحمدمکانیک( شوهرعمه )
بعد منو رسوند در خونه عمه ،
من که گفته بودم خودم میام
چرا #نگران شدید؟ این #جسارت در حد یه بچه شش ساله نبود و
اشتباه ما این بود که فکر
می کردیم مصطفی بچه است....❣🌹❣
#مجموعه_فرهنگی_شهید_ابراهیم_هادی
#آقا_مصطفی_با_صفا
@sadrzadeh1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم رب الشهدا🌹
#خاطراتمادرشهیدمصطفیصدرزاده:🌹💕🌹
#قسمت_دهم
سال گذشته اول ماه #رمضان ، مصطفی ایران بود ،
داشتم تدارک ماه رمضان رامی دیدم ،
زنگ در به صدا دراومد #مصطفی بود.☺️
گفت: #مامان چقدر دلم برای سحرهای زمان بچگی هامون تنگ شده.😔
گفتم : از موقعی که شماها رفتید من و بابا برای #سحرها بیدار نمی شیم😔
احساس کردم کمی ناراحت شد،
گفت:
گذشته :از #ثواب بلندشدن سحر,
مامان نگران سلامتی شما بابا هستم.😔🌹
من از فرصت استفاده کردم گفتم باشه شما سحرها بیایید ،باهم #سحری بخوریم.
ولی افسوس که همان روزهای اول ماه رمضان رفت #سوریه نیامد،🌹😭
تا بعداز عید که برای، آخرین بار
#تیر به پایش خورد و برگشت.😭
هزاران #افسوس که دیگر فرصتی پیش نیامد تا سحری را باهم باشیم.😔🌹😔
╭━━⊰⊰⊰⊰⊰🕊🌷⊱⊱⊱⊱⊱━╮
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#مصطفی_باصفا
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@sadrzadeh1
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
29.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بسم رب الشهدا🌹
#خاطراتمادرشهیدمصطفیصدرزاده 🌱❤️
#قسمت_یازدهم
عید فطر۹۲ #مصطفی رفت سوریه، 😔
خیلی نگران بودم چند شب بعد #خواب دیدم مصطفی نوزاده در یک ملحفه بسیار #سفیدی پیچیده شده ودرآب روان و زولال قرار دارد ...🙏🌹
وزنده است وقتی از خواب بیدار شدم خیلی بیشتراز قبل نگران شدم 😔
همون موقع خودم خوابم اینچنین تعبیر کردم نوزاد یعنی #معصوم، #ملحفه_سفید یعنی پاکی، وآب زولال وروان راه روشن وحقیقت است یقین پیدا کردم که راهش درسته .🙏🌹
#خوابی که دیدم هم شخصیت مصطفی را وهم جایگاهش وهم راهش را نشانم داد
باوجود همه این نشانه ها #دلم آروم نمیشه روز به روز #بیقرارتر میشم خداکند که انتظارطولانی نشود.....😔😭
╭━━⊰⊰⊰⊰⊰🕊🌷⊱⊱⊱⊱⊱━╮
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#مصطفی_باصفا
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@sadrzadeh1
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم رب الشهدا🌹
#خاطرات مادرشهید مصطفی صدرزاده
#قسمت_دوازدهم
#مصطفی همیشه زندگی نامه #شهدا را مطالعه می کرد،جوری که انگار باهاشون #زندگی کرده باشد.👏🙏
درباره #شهدا کامل تحقیق می کرد وشناخت داشت.🌹
مصطفی همیشه می گفت : #مامان از خدا بخواه #شهادت نصیبم بشود .😔
من می گفتم : 💕
برای عاقبت به خیریت دعا می کنم.
به شوخی می گفت مامان آخرشو برام بخواه یعنی #شهادت ......🙏😭🙏
بهش می گفتم خیلی چیز #سنگینی از من میخواهی .....😔
واقعا سخته .............😭
با تمام #وجودم کارشو و راهشو قبول داشتم و دارم.🙏😔🙏
واز اینکه #خداوند منو قابل دونست که #مادر_مصطفی باشم سپاس گذارم،
وهمیشه خداروشکر میکنم .😭🙏😭
امیدوارم در آن دنیا #شفاعتم کند.🙏
╭━━⊰⊰⊰⊰⊰🕊🌷⊱⊱⊱⊱⊱━╮
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#مصطفی_باصفا
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@sadrzadeh1
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
26.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بسم رب الشهدا 🌹
#خاطراتمادرشهیدمصطفیصدرزاده
#قسمت_چهاردهم
اردیبهشت ۹۴ #مصطفی مجروح در بیمارستان بود.😔
قبل از ظهر بود و وقت #ملاقات نبود ، نمی تونستم تا ساعت ۱۴
صبر کنم،
رفتم داخل اتاقش دیدم مصطفی داره میره ملاقات #همرزماش،💐
گفتم کجا میری عزیزم ؟💕
گفت : مامان تو اون بخش #مجروح اوردن می خوام برم پیششون ،
گفتم با این وضعیتی که داری ،بذار همراهت بیام ،
گفت، #اذیت میشی ،💕
احساس کردم راحت نیست ،
با هم همراه شدیم تا دم در همراهیش کردم و دم در ایستادم تا بیاد بیرون ، بعد با هم برگشتیم. 🌹
از اینکه می توانست بره ملاقات #مجروحین خداروشکر می کرد،🙏
وقتی می گفتم باید استراحت کنی 😔
می گفت : مامان نمی دونی وقتی میرم بهشون سر میزنم چقدر #خوشحال میشن ، چون اینجا #غریب هستند و کسی رو ندارند . 👏🌹
انقدر بهشون #محبت
می کرد که موقع ترخیص اشک تو چشمانشون جمع میشد.😔
"نمی دونم با این #فراغ_ابدی چه باید کرد"🌹😭🌹.
╭━━⊰⊰⊰⊰⊰🕊🌷⊱⊱⊱⊱⊱━╮
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#مصطفی_باصفا
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@sadrzadeh1
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم رب الشهدا🌹
#خاطراتمادرشهیدمصطفیصدرزاده
#قسمت_هفدهم
مصطفی حدود #هفت سالش بود ،
نزدیک محرم ،مسجد داشت
آماده می شد، که دسته ی عزاداری آماده شود.
مصطفي رفت از عزاداران مسجد خواهش کرد که #سنج یازنجیر بزند.🌹
ازمسجد بیرونش کردن، گفتن : شما بچه هستید، نظم دسته ی عزاداری را ،بهم می ریزید .😔
#مصطفي خیلی ناراحت شد، وقتی برای من تعریف کرد ،گفت: مامان من سال دیگه خودم دسته راه می ندازم .🙏
واقعا همین شد وسال بعد باکمک برادر وپسر عموها وباقی دوستانش یک #دسته راه انداخت.🌹
از همان کودکی خوب #مدیریت می کرد،
بسیار باهوش وزیرک بود .🌹
در #یادگیری بازیها سریع بود ، افکار طرف مقابل را متوجه می شد.💐
#شهید_مصطفی_صدرزاده 🌹
╭━━⊰⊰⊰⊰⊰🕊🌷⊱⊱⊱⊱⊱━╮
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#مصطفی_باصفا
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@sadrzadeh1
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
26.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بسم رب الشهدا🌹
#خاطراتمادرشهیدمصطفیصدرزاده
#قسمت_نوزدهم
در فرهنگسرای شهریار کلاس بازیگری گذاشتند. 🌹
#مصطفي مصمم بود که در کلاسها شرکت کند.
وقتی دیدم برای رفتن اصرار دارد؛ گفتم : مامان به دو دلیل امکانش نیست؛ اول اینکه از نظر #فرهنگ این جور کلاس ها با خانواده ما سازگار نیست. دوم اینکه از نظر مالی هزینه اش برای ما زیاد است، چون شهریه سه ماه را یک جا
می گیرند. 🙏
اما باز #مصطفی روی خواسته اش پا فشاری کرد. با اینکه نسبت به حقوق پدرش میزان هزینه برای ما خیلی زیاد بود؛
گفتم: من برات شهریه را فراهم
می کنم ولی
خودت #پپشیمان می شوی .
مدتی در کلاسهای تئوری شرکت می کند و به کلاسهای عملی که می رسد به یک هفته نمی کشد که کلاسها را ترک کرد.😊
با #ناراحتی پیشم آمد گفت: ازشون خواهش کردم بقیه شهریه رو پس بدن قبول نکردن. خیلی #ناراحت بود. 😔
#خندیدم و گفتم: اشکال ندارد مامان فدای سرت؛ حالا چرا ادامه ندادی؟ 💕
گفت : همون که گفتید. مامان اصلا من و که هیچ، به حساب نمی آورند؛
تازه از مردهای بزرگ هم #حجاب
نمی گیرند و خیلی چیزها را رعایت
نمی کنند.
╭━━⊰⊰⊰⊰⊰🕊🌷⊱⊱⊱⊱⊱━╮
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#مصطفی_باصفا
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@sadrzadeh1
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم رب الشهدا 🌹
#خاطراتمادرشهیدمصطفیصدرزاده
#قسمت_بیستم
خیلی از #پدر و مادرها سن #نوجوانی فرزندانشان برایشان دوران سختی است،
ولی برای من این طور نبود. 💕🌹
مخصوصا آقا #مصطفي بسیار #مطیع و باادب بود و خیلی بیشتر از سن خودش متوجه می شد.❤️
یکی از #ویژگی_های مصطفي این بود که، همین طوری حرف کسی را
قبول نمی کرد؛
مگر اینکه در موردش تحقیق و بحث
می کرد. 🙏
خیلی باحوصله چه با #بزرگترها و یا #کوچیکترها رفتار می کرد. 👏
رعایت ادب را هیچ وقت فراموش
نمی کرد.
حواسش بود که خدایی نکره
#دل کسی را نشکند . 👏🌹
اگراحساس می کرد کسی از او رنجیده خاطر شده، تا ازدلش در نمی آورد آرام نمیشد و قرار نمی گرفت.
╭━━⊰⊰⊰⊰⊰🕊🌷⊱⊱⊱⊱⊱━╮
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#مصطفی_باصفا
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@sadrzadeh1
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم رب الشهدا🌹
#خاطراتمادرشهیدمصطفیصدرزاده
#قسمت_بیست_چهارم
مصطفی و نذرش🙏
زمانی که #هیئت را بنا کرد اصلا از نذرش اطلاعی نداشت.
یک روز آمد خانه و با خوشحالی گفت: #مامان یک هئیت به اسم
حضرت #عباس ( ع) زدم. 🙏
خیلی خوشحال شدم و #اشک در چشم هایم جمع شد. وقتی دید دارم گریه
می کنم با تعجب علتش را پرسید؟😔
اشک هایم را پاک کردم و گفتم: آخه تو رو نذر عمویم عباس کردم ،🙏🌹
حالا خوشحالم که این کاروکردی .
ازآنجا متوجه شدم که حسابی هوای مصطفي را دارند.🙏
برای مصطفي خیلی اتفاقهای #خطرناکی می افتاد و همیشه ختم بخیر می شد.🌹
همیشه برایم عجیب بود که چقدر #مصطفي درمعرض خطر بوده و همیشه به خیر گذشته.
کنجکاو حکمت خدا می شدم.....
حالا خوب دلیلش را می فهمم. #عمویم مصطفی را برای خاندان
آل علی علیه السلام انتخاب کرده بود.🙏🌹
╭━━⊰⊰⊰⊰⊰🕊🌷⊱⊱⊱⊱⊱━╮
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#مصطفی_باصفا
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@sadrzadeh1
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم رب الشهدا🌹
#خاطراتمادر شهیدمصطفیصدرزاده
#قسمت_بیست_پنجم
اسفند 93بود، یک روز #مصطفی تماس گرفت ، بعداز احوال پرسی گفت:
مامان میشه یه خواهش کنم؟
امسال برای بچه های #سوری لباس وآذوقه تهیه کنی؟ 🌹
گفتم: عزیزم آخه چطوری؟
امکانش نیست....
با #بغض و #ناراحتی ادامه داد که در این جا بچه ها از گرسنگی و مریضی جلوی چشم پدر مادر دارن ازبین میرن. 😔🌹
#فقر و #ناامنی داره اینجا بیداد میکنه لعنت به جنگ،
بچه ها ازکوچکترین حقوق انسانی برخوردار نیستن 😔
وبا بغض ادامه داد که ،هر کاری میتونی برای این بچه ها انجام بده 😔
من با ناراحتی گفتم :که امکانش نیست تنها کاری که میشه کرد پول بفرستم شما تهیه کنی.
دیگه ادامه نداد ودیگر دراین مورد چیزی نگفت ومن هم پیگیر نشدم .
بعداز #شهادت_مصطفی یکی از دوستان تعریف می کرد که مصطفی با
#هزینه_خودش برای فقرای سوری #غذای_گرم و پوشاک تهیه می کرد👏🌹👏
بعد که متوجه شدم ،بهش می گفتم که چرا پولتون اینجا خرج میکنی ؟😕
گفت زن بچه من اونجا از #گرسنگی
نمی میرن ولی ،اینا اینجا دارن ازبین میرن ....👏🌹👏
مصطفی بسیار #رشید و #نترس درمیدان جنگ با دشمنان بود و بسیار #دل_مهربون و کوچکی برای بچه هاو محرومین داشت👏😔👏
و این ویژگی بارز مصطفی بود .....
#شهید_مصطفی_صدرزاده 🌹
╭━━⊰⊰⊰⊰⊰🕊🌷⊱⊱⊱⊱⊱━╮
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#مصطفی_باصفا
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@sadrzadeh1
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم رب الشهدا🌹
#خاطراتمادرشهیدمصطفیصدرزاده
#قسمت_بیست_ششم
خرداد ۶۹ مصطفی تقریبا چهار ساله بود .
مرتضی (برادر شهید) چهل روز داشت بیماری آبله مرغون شیوع پیدا کرده بود
#عمه آقا مصطفی اولین نفر بود دربین بچه ها که مبتلا شد طرح آبیاری (شهرستان شوشتر )بودیم.
#مصطفی ومحمد حسین دست به دونه های زخمی عمه می زدن،
آنقدر این کار را تکرار کردن که خودشون خیلی شدیدتر مبتلا شدن😕
در بدترین شرایط دچار بیماری شدن زمانی بود که باباشون دانشجو بود تهران .
زلزله رودبار ومنجیل بود.😔
اولین #سالگرد امام 😔
دراین موقعیت #کولر_گازی وآبی هم سوخته بود......😔
نه برنامه کودکی بود، نه می شد ببرمشون جایی، چون همه بچه داشتن می ترسیدن که بقیه مبتلا بشن😕🌹
تنها کاری که ازدستم بر میومد،
در حیاط شیلنگ آب روشون بگیرم هم #بازی بود هم #خنک میشدن
وسوزش وخارششون کم می شود ..
یکی ازسرگرمیهای #مصطفی این بود مینشست دونه های خودش شمارش میکرد،
بعد بادونه های داداش وآبجیش مقایسه میکرد😊😐
واین شروع یک دعوا بود دونه های #مرتضی خیلی کمتر بود
آنقدر با این دونه ها بازی میکرد تا زخمی میشدن😕
بعد با آبجی و #داداشش یک دعوا داشتن
که الان کی وضعش بدتر از بقیه است....🌹☺️
╭━━⊰⊰⊰⊰⊰🕊🌷⊱⊱⊱⊱⊱━╮
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#مصطفی_باصفا
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@sadrzadeh1
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم رب الشهدا🌹
#خاطراتمادرشهیدمصطفیصدرزاده
#قسمت_بیست_هفتم
یه شب خیلی #ناراحت بودم ،داشتم در خواب به #مصطفی می گفتم دوست داشتم لباسی که برای اخرین بار تنت بود میدیم .😭🙏
همون لحظه #چشم هایم رفت روی هم ،مصطفی با این پیراهن #سبز اومد دستمو گرفت،😔
رفتیم تو اتاقش ،برای چند لحظه ،کامل #حسش کردن وقتی بیدار شدم بویی را حس کردم که تو #معراج به مشامم خورده بود .😔
ظاهرا با همین لباس به #شهادت رسیده
با همین لباس سبز که تو عکسه، خوابش دیدم.😔😭
#شهید_مصطفی_صدرزاده 🌹
╭━━⊰⊰⊰⊰⊰🕊🌷⊱⊱⊱⊱⊱━╮
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#مصطفی_باصفا
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@sadrzadeh1
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم رب الشهدا🌹
#خاطراتمادرشهیدمصطفیصدرزاده
#قسمت_بیست_هشت
سال 88 بود.
وضعیت خیابون جالب نبود و
#نگرانی های من بسیار زیاد بود.😔
یک روز به #مصطفی گفتم ازاین وضعیت ناراحت میشم ،
اگر احساس کنم خدایی نکرده کسی از دست شما به #ناحق_رنجیده خاطر بشه.
و یا اینکه کسی شمارا اذیت کنه خیلی عذاب میکشم .🌹😔
گفت : دورت بگردم #مامان،
خاطرت جمع،💕
من تا جایی که بتونم مواظب هستم کسی دچار مشکل نشه.
بعد برام تعریف کرد که،
چند نفر از #خانم هایی که سر وضع خوبی نداشتن و حسابی ترسیده بودند کمک کردم که براشون اتفاقی نیفته . 🌹
دوروز بعد به قصد #کشتنش با چاقو زدنش ، و در بیمارستان بستری شد.😔
وقتی رفتم #بیمارستان از ناراحتی
نمی تونستم صحبت کنم.
فقط نگاهش کردم و با لبخند گفت:
مامان تا تونستم #کتک خوردم.
الانم حالم خوبه اصلا نگران نباش عزیزم ، #دورت بگردم......😔💕
╭━━⊰⊰⊰⊰⊰🕊🌷⊱⊱⊱⊱⊱━╮
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#مصطفی_باصفا
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@sadrzadeh1
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم رب الشهدا🌹
#خاطراتمادرشهیدمصطفیصدرزاده💕
#قسمت_بیست_و_نهم
یک تابلو آیه الکرسی در اتاق پذیرایی بود.
عکس بچه ها همراه #نوه ها دورتادورش بود.
یه روز دیدم عکس #مصطفی نیست،
خیلی ناراحت شدم به بچه ها گفتم: کسی عکس مصطفی را ندیده؟😔
همه اظهار بی اطلاعی کردند.
#مصطفی_سوریه بود. خیلی دلتنگش شدم.😔
بعداز چند روز مصطفی اومد،
خیلی #خوشحال شدم بعد بهش گفتم:🌹💕
که عکستو گم کردم .
چیزی نگفت:
فقط یه #لبخندی زد .....💕😔
بعداز چند روز اومد،
گفت: مامان برات یه عکس اوردم توپ جون میده برای ...
نذاشتم ادامه بده گفتمش:
#نمی_خوام_ببرش،😔
گفت :ببخشید.
وقتی #عکسشو دیدم واقعا دلم ریخت،
این عکس آخرین عکسی بود که از، #دستش گرفتم ،😔
خودش این عکس رو خیلی دوست داشت،❤️
ومن #دیوانه ی این عکس زیباش شدم........💕😭💕
#شهید_مصطفی_صدرزاده 🌹
کانال رسمی شهید مصطفی صدرزاده
#آقا_مصطفی
@sadrzadeh1
https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
خاطره_مادر_شهید_مصطفی_صدرزاده
وزن #مصطفی بین70تا 74 بود.
وقتی از ماموریت بر می گشت به 66 می رسید تازمانی که می خواست برگرده. بهش می گفتم باید به وزن اولت برگردی وگرنه تو ماموریت کم میاری.
در جوابم می گفت مامان نگران نباش آن قدر خداوند به ما قدرت می دهد که حتی وقتی چندروز هم غذای درست و حسابی نخوریم اصلا کم نمیاریم.
کانال رسمی شهید مصطفی صدرزاده
#آقا_مصطفی
@sadrzadeh1
https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
هر روز صبح
شروع یڪ صفحه ؛
از داستان زندگیِ شماست
بهترینش را امروز بساز ...😍
در پناه #قرآن
#روزتون_مزین_بهنگاه_شهید
#مصطفی صدرزاده 🌹
🆔@sadrzadeh1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍إِنَّ اللهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْم حَتَّى یُغَیِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ(۱۱-رعد)
و خداوند سرنوشت هیچ قومى (هیچ کسی) راتغییر نمى دهد مگر آنکه آنان آنچه را که در خودشان است را تغییر دهند. 👌
بسم رب الشهدا🌹
خاطرات مادر شهید،
#مصطفی_صدرزاده (سید ابراهیم)
#مصطفي از همان کودکی
سر #نترسی داشت.🌹
هروقت اراده می کرد ،
کاری انجام بده ،قطعا انجام می داد،🙏
واین چیزی بود که مصطفي را ،
از همسالانش #متمایز می کرد. 🌹
هنوز میشه (سید ابراهیم) شد 😍
ادامه رو در کلیپ بالا بخوانید ☝️
کانال رسمی شهید مصطفی صدرزاده
#آقا_مصطفی
@sadrzadeh1
https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092
بسم رب الشهدا🌹
#خاطره ایی از مادر ❤️ شهید #مصطفی صدرزاده
زمانی که درس #حوزه می خوند ،
بهش می گفتم دوست دارم در لباس #روحانی ببینمت 💕
گفت : #مامان این لباس پیامبر ، مسئولیتش سنگین هست ،
کسی باید این لباس را بپوشه، که بتونه بهترین #الگوباشه
و هیچ #خطایی ازش سرنزنه .
من در حدی نیستم که این لباس را به تن کنم...🌹
#شهید_مصطفی_صدرزاده 🌹 .
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
کانال رسمی شهید مصطفی صدرزاده
#آقا_مصطفی
@sadrzadeh1
https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092