eitaa logo
🖤کانال شهید مصطفی صدرزاده🖤
4.3هزار دنبال‌کننده
21.6هزار عکس
12.1هزار ویدیو
138 فایل
خــودســازی دغــدغــه اصــلی شــمــا بــاشــد و زنــدگــی نـامــه شــهــدا را بــخــوانــیــد.🌹 شهــیـد صــدرزاده لینک اینستاگرام https://instagram.com/shahid__mostafa_sadrzadeh2 خادم کانال @Zsh313
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊🏴🌹🕊🌹🏴🕊 همش می گفت : توکلم اول به خدا و بعد به بی بی جونم ست. شب سوم باهم بی بی جان بودیم ، روضه و که تمام شد گفت: عجب شبی بود امشب ، انگار خود بین بود ... و تک بیت گر پیش ناز کند… را می کرد و با درد دل می کرد. الحمدلله ارباب با همان کوچک خورده گره از کارش باز کرد و بخیرشد... شادی روح و ╔━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╗ ڪاناݪ شہید مصطفے صـدرزاده. @sadrzadeh1 @sadrzadeh1 🕊🕊🕊 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092 ╚━━━━๑ღ🖤ღ๑━━━━╝
💖 زندگی با ایشان ، راحتی نبود ! بود ، ولی به سختی اش می ارزید ! علی خیلی وقت نمی کرد که در خانه کنار من و بچه هایش باشد ، ولی همان وقت کمی هم که پیش ما بود ، وجودش به ما می داد ! اش ، اش و اش ! 💖 یک روز صبح دیدم پایین شلوارش را تا کرده زده بالا ، آستین هایش را هم ! پرسیدم : حاج آقا! چرا این طوری کرده ای ؟ رفت طرف . گفت : 💞 به خاطر و برای به شما ! رفت توی آشپزخانه و گرفت و بعد هم شروع کرد به جمع و جور کردن ! رفتم که نگذارم ، در را رویم بست و گفت : ! بروید بیرون ! نشوید ! پشت در می کردم : حاج آقا ! شما رو به خدا بیا بیرون ! من می شوم ! می کشم ! شما را به خدا بیا بیرون ! 💖 می گفت : چیزی نیست . الان تمام می شود ، می آیم بیرون ! آشپزخانه را مرتب کرد ، ظرف ها را چید سرجایشان ، روی اجاق گاز را مرتب کرد ، بعد شلنگ انداخت و کف آشپزخانه را شست ! آشپزخانه مثل دسته ی شده بود . 🌷 شهید صیاد شیرازی 🌷 🍃 🌸🍃 @sadrzadeh1
11.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بسم رب الشهدا🌹 سال 88 بود. وضعیت خیابون جالب نبود و های من بسیار زیاد بود.😔 یک روز به گفتم ازاین وضعیت ناراحت میشم ، اگر احساس کنم خدایی نکرده کسی از دست شما به خاطر بشه. و یا اینکه کسی شمارا اذیت کنه خیلی عذاب میکشم .🌹😔 گفت : دورت بگردم ، خاطرت جمع،💕 من تا جایی که بتونم مواظب هستم کسی دچار مشکل نشه. بعد برام تعریف کرد که، چند نفر از هایی که سر وضع خوبی نداشتن و حسابی ترسیده بودند کمک کردم که براشون اتفاقی نیفته . 🌹 دوروز بعد به قصد با چاقو زدنش ، و در بیمارستان بستری شد.😔 وقتی رفتم از ناراحتی نمی تونستم صحبت کنم. فقط نگاهش کردم و با لبخند گفت: مامان تا تونستم خوردم. الانم حالم خوبه اصلا نگران نباش عزیزم ، بگردم......😔💕 ╭━━⊰⊰⊰⊰⊰🕊🌷⊱⊱⊱⊱⊱━╮ ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾        @sadrzadeh1 ✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾
بسم رب الشهدا🌹 خاطره ات از کودکی تا شهادت از زبان شهید مصطفی صدرزاده❤️ سال 88 بود. وضعیت خیابون جالب نبود و های من بسیار زیاد بود.😔 یک روز به گفتم ازاین وضعیت ناراحت میشم ، اگر احساس کنم خدایی نکرده کسی از دست شما به خاطر بشه. و یا اینکه کسی شمارا اذیت کنه خیلی عذاب میکشم .🌹😔 گفت : دورت بگردم ، خاطرت جمع،💕 من تا جایی که بتونم مواظب هستم کسی دچار مشکل نشه. بعد برام تعریف کرد که، چند نفر از هایی که سر وضع خوبی نداشتن و حسابی ترسیده بودند کمک کردم که براشون اتفاقی نیفته . 🌹 دوروز بعد به قصد با چاقو زدنش ، و در بیمارستان بستری شد.😔 وقتی رفتم از ناراحتی نمی تونستم صحبت کنم. فقط نگاهش کردم و با لبخند گفت: مامان تا تونستم خوردم. الانم حالم خوبه اصلا نگران نباش عزیزم ، بگردم......😔💕 🌹 کانال رسمی شهید مصطفی صدرزاده @sadrzadeh1 https://eitaa.com/joinchat/3578724483C0141b45092