#خاطره_مادر_شهید_مصطفی_صدرزاده
اردیبهشت 93 #آخرین_باری که باهم رفتیم خوزستان، 😔
دربین راه #فاطمه
می خواست نهایت استفاده را ببرد،
انگار فهمیده بود که ،فرصت زیادی برای در کنار پدر بودن نداره .💕😔
درطول مسیر هرجا که می ایستادیم برای بنزین و یا خرید،
فاطمه سریع می پرید تو #بغل_بابا ، 😭
جایی که ایستاده بودیم برای نهار و نماز ،
اسباب بازی هم داشت، #فاطمه فقط با باباش بازی می کرد 👏
آن قدر باهم #بازی کردن که نهارشون رو داخل ماشین خوردن ...❣
چه روز #زیبایی بود، فاطمه بر
شانه های #پدر وبه دور از #غم_فراق😭
#شهید_مصطفی_صدرزاده🌹
خاطراتی از کودکی تا شهادت شهید مصطفی صدر زاده از زبان مادر بزرگوار و عزیزشان🌷
#شهیدمصطفیصدرزاده
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#مصطفی_باصفا
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@sadrzadeh1
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
#خاطره_مادر_شهید_مصطفی_صدرزاده
اردیبهشت 93 #آخرین_باری که باهم رفتیم خوزستان، 😔
دربین راه #فاطمه
می خواست نهایت استفاده را ببرد،
انگار فهمیده بود که ،فرصت زیادی برای در کنار پدر بودن نداره .💕😔
درطول مسیر هرجا که می ایستادیم برای بنزین و یا خرید،
فاطمه سریع می پرید تو #بغل_بابا ، 😭
جایی که ایستاده بودیم برای نهار و نماز ،
اسباب بازی هم داشت، #فاطمه فقط با باباش بازی می کرد 👏
آن قدر باهم #بازی کردن که نهارشون رو داخل ماشین خوردن ...❣
چه روز #زیبایی بود، فاطمه بر
شانه های #پدر وبه دور از #غم_فراق😭
#شهید_مصطفی_صدرزاده🌹
خاطراتی از کودکی تا شهادت از زبان مادر بزرگوار شهید مصطفی صدرزاده 🕊🌸
╭━━⊰⊰⊰⊰⊰🕊🌷⊱⊱⊱⊱⊱━╮
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#مصطفی_باصفا
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@sadrzadeh1
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
12.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بسم رب الشهدا🌹
#خاطراتمادرشهیدمصطفیصدرزاده
#قسمت_بیست_ششم
خرداد ۶۹ مصطفی تقریبا چهار ساله بود .
مرتضی (برادر شهید) چهل روز داشت بیماری آبله مرغون شیوع پیدا کرده بود
#عمه آقا مصطفی اولین نفر بود دربین بچه ها که مبتلا شد طرح آبیاری (شهرستان شوشتر )بودیم.
#مصطفی ومحمد حسین دست به دونه های زخمی عمه می زدن،
آنقدر این کار را تکرار کردن که خودشون خیلی شدیدتر مبتلا شدن😕
در بدترین شرایط دچار بیماری شدن زمانی بود که باباشون دانشجو بود تهران .
زلزله رودبار ومنجیل بود.😔
اولین #سالگرد امام 😔
دراین موقعیت #کولر_گازی وآبی هم سوخته بود......😔
نه برنامه کودکی بود، نه می شد ببرمشون جایی، چون همه بچه داشتن می ترسیدن که بقیه مبتلا بشن😕🌹
تنها کاری که ازدستم بر میومد،
در حیاط شیلنگ آب روشون بگیرم هم #بازی بود هم #خنک میشدن
وسوزش وخارششون کم می شود ..
یکی ازسرگرمیهای #مصطفی این بود مینشست دونه های خودش شمارش میکرد،
بعد بادونه های داداش وآبجیش مقایسه میکرد😊😐
واین شروع یک دعوا بود دونه های #مرتضی خیلی کمتر بود
آنقدر با این دونه ها بازی میکرد تا زخمی میشدن😕
بعد با آبجی و #داداشش یک دعوا داشتن
که الان کی وضعش بدتر از بقیه است....🌹☺️
╭━━⊰⊰⊰⊰⊰🕊🌷⊱⊱⊱⊱⊱━╮
#فرهنگی_مجازی_هادی_دلها
#مصطفی_باصفا
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾
@sadrzadeh1
✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾✾