انس با صحیفه سجادیه
✳️ تتمه ی حکایت #مرد_مفلس (در 12 قسمت ) قسمت 3 🌺 حاضر آوردند چون فتنه فروخت اشتر کردی که هیزم
🔴گاو آوردن: یک مثل قدیمی است. و این مثل کنایت از بى‏نهایت چست و چابک بودن شخص است در دزدى. انقروی داستانی را دراین رابطه مى‏آورد ، خلاصه آن اینکه: دو دزد بر سر استادى خود سخن مى‏گفتند و دزدى با سابقه را حَکَم کردند. او گفت دزد ماهر کسى است که گاوى را به کسى بفروشد و هم در آن روز آن را بدزدد. یکى از دزدان گاوى را به زارعى فروخت و چون زارع آن گاو را با گاو دیگر به گاو آهن بست دزد با رفیقش به مزرعه رفت و او را گفت تو همین جا بنشین و بگو چه عجب چه عجب. مرد چنین کرد. چون زارع نزد او رفت تا بپرسد موجب عجب چیست؟ دزد رفت و گاو را برد. از آن سو زارع نزد مرد رفت و سبب عجب گفتن پرسید. گفت از آن که تو یک گاو به گاو آهن بسته‏اى. مرد کشاورز چون نگریست و گاو را ندید او نیز به عجب گفتن ایستاد. به حکم آوردن: به دادگاه براى محاکمه آوردن. پژمرده: نژند بى‏چیز. مُرده: کنایت از بى‏چیزى، از آن جهت که مفلس همچون مرده است. شِعار: آن چه در زیر لباس پوشند، زیر پوش. دِثار: آن چه روى لباس پوشند. (ظاهرش نژند است ولى چنان نیست که مى‏نمایاند). شاخ شاخ: ریش ریش، پاره پاره. 👈شتر فردى را که هیزم فروش بود آوردند. او فریاد کرد که من شتر خود را نمى‏دهم حتى پول کمى هم بمأمور این کار داد. ولى فریاد او فایده نبخشید و شترش را از صبح تا شب بردند. و آن شخص بر شتر سوار شده صاحب شتر هم از دنبال او براه افتاد. محله بمحله و کوچه بکوچه او را گردش دادند تا همه اهل شهر بشناسند. در جلو هر حمام و هر بازارچه مردم بچهره او نگاه کردند که بشناسند. ده نفر جارچى بزبانهاى مختلف کردى و ترکى و فارسى و عربى و غیره جار کشیدند. که این شخص مفلس است و هیچ چیز ندارد کسى باو قرض ندهد. این در ظاهر و باطن هیچ ندارد آدم قلب و دغل و حقه بازى است‏. با او طرف معامله نشوید وقتى او را ببینید در کیسه خود را محکم ببندید. اگر این مرد را براى محاکمه و داد خواهى بیاورید من بزندان نخواهم فرستاد. او خوش صحبت و خوش دهن است ولى براى مال مردم گلویش خیلى فراخ است لباس ظاهریش نو و لباس زیرش پاره پاره است‏. اگر لباس نو مى‏پوشد عاریه است و براى فریب مردم پوشیده است‏. قسمت 3 🙏کانال انس با 🆔 @sahife2