⇜‌[ 😍📚 ]⇝ ﷽؛ پزشڪ واحد امداد قطره‌ای را در چشمان من ریخت و گفتـ: تا یڪ ساعت دیگر خوب می‌شوی.👌 ساعتی دیگر گذشت اما همین طور درد چشمـ مرا اذیت می‌ڪرد.😢 چند ماه از آن ماجرا گذشتــ ، عملیاتــ مؤفق رزمندگان مدافع وطن باعثــ شد که ارتفاعاتــ شمال غربے به ڪلی پاکسازی شود. نیروها به واحد‌های خود برگشتند اما من هنوز درگیر چشمهایمــ بودم. بیشتر، چشمـ چپ من اذیت مےڪرد. حدود سه سال با سختے روزگار گذراندمـ. در این مدت صدها بار به دڪترهای مختلف مراجعه ڪردمـ اما جواب درستی نگرفتمـ. تا اینڪه یڪروز صبح احساس ڪردمـ که انگار چشمـ چپ من از حدقه بیرون زده است! 😳 درست بود! 😱 در مقابل آینه ڪه قرار گرفتمـ، دیدم چشم من از مڪان خودش خارج شده! حالت عجیبی بود. از طرفی درد شدید داشتمــ. همان روز به بیمارستان مراجعه ڪردمـ و التماس مےکردمـ که مرا عمل ڪنید. دیگر قابل تحمل نیست. کمیسیون پزشڪی تشڪیل شد. عکسها و آزمایشهای متعدد از من گرفتند . در نهایت تیمـ پزشکی که متشڪل از یک جراح مغز، و یڪ جراح چشمـ و چند متخصص بود اعلام ڪردند: یک غده نسبتاً بزرگ در پشت چشمـ تو ایجاد شده فشار این غده باعث جلو آمدن چشمــ گردیده استــ .🙄 به علتــ چسبیدگے این غده به مغز، کار جداسازی آن بسیار است و اگر عمل صورت بگیرد یا چشمـ بیمار از بین می‌رود یا مغز او آسیب خواهد دید. 🤕🤒 ڪمیسیون پزشڪی خطر عمل را بالای ۶۰درصد مےدانستــ و مؤافق عمل نبود....... ┄┅═══••✾❀✾••═══┅┄ 😌👌.•░از ڪسے‌ڪه ڪتاب نمےخونه بترس از اونے‌ڪه فڪر میڪنه خیلے ڪتاب خونده بیشتـــــر ヅ