💠قسمت1️⃣ ☀️عالم ظلم ستیز 🌀فرماندار ، ، از طرف خلیفه👑 ، ، دستور داشت، برای فرزندان👨‍👨‍👧‍👧 عبدالملک از مردم بیعت بگیرد. سعید تنها کسی بود که بیعت نکرده بود. او را به مرگ تهدید کردند، اما فایده نداشت. از طرف خلیفه👑 دستور آمد، او را شلاق بزنید و در بازار مدینه بگردانید. سه نفر از مأموران حاکم نزد سعید آمدند و گفتند: عبدالملک مروان 👑 دستور داده اگر بیعت نکنی، تو را گردن بزنند. ما سه پیشنهاد می کنیم، اگر یکی ازآنها را بپذیری، حاکم را به همان مقدار قانع می‌کنیم: 🔵اول اینکه وقتی نام خلیفه👑 را برایت می خوانند، سکوت کن و هیچ نگو. 🔴سعید گفت: اگر چنین کنم، مردم می‌گویند، سعید بیعت کرده است.این کار را نمی کنم. 🔵پس در خانه ات🏠 بنشین و چند روز به مسجد🕌 نیا. اگر تو رادر مسجد🕌 نبینند، به دنبالت نمی آیند. 🔴سعید گفت: صدای اذان را بشنوم و به نماز نروم؟ صدای حی علی الصلوه را بشنوم و در مسجد🕌 حاضر نشوم؟ نه قبول نمی کنم! 🔵لااقل محل نشستن خویش را در مسجد🕌 تغییر بده و در گوشه ی دیگری بنشین. اگر به محل همیشگی ات مراجعه کنند و تو را نیابند، درپی ات نمی گردند. 🔴سعید گفت: آیا از مخلوقی بترسم و فرار کنم؟ نه یک وجب جلو و نه یک وجب عقب می نشینم. 🌀همه برای نماز ظهر رفتند، سعید هم مانند همیشه در مسجد🕌 و در محل مخصوص خودش نشست. پس از نماز ظهر، حاکم کسی را به سراغ سعید فرستاد و او را نزد حاکم بردند. حاکم گفت: امیر مومنان، عبدالملک👑 ، دستور داده است، اگر بیعت نکنی، تو راگردن بزنم. سعید، بیعت را نپذیرفت. او را به خارج شهربردند. جلاد شمشیر🗡 را آماده کرد. وقتی دیدند سعید از مرگ نمی ترسد، او را برهنه کردند تا شلاق بزنند. سعید زیر لباسهای نرم ، لباس خشن پوشیده است! سعید وقتی تعجب آنها را دید، گفت: اگر این حالت راپیش بینی می کردم، لباسم را عوض می کردم تا اسرارم فاش نشود. آنگاه پنجاه ضربه بر پیکر نحیفش زدند و او را در برگرداندند. 🌀این بار اولی نبود که سعید برای ظلم ستیزی شلاق می‌خورد. 💎بار اول وقتی بود که به فرمان 👑 ، از مردم مدینه به زور بیعت می گرفت و مخالفان را می کشت.سعید را احضار کرد. سعید گفت: من نه به عنوان آزاد و نه به عنوان برده، بیعت نمی‌کنم. عوامل یزید👑 گردنش را گرفتند و آنقدر فشار دادند که از هوش رفت. فکر کردند سعید مرده است و رهایش کردند.سعید به هوش آمد و در همان حال گفت:به خدا هرگز بیعت نمی‌کنم! اقوام او شهادت دادند که سعید دیوانه است و از روی دیوانگی این کارها را می‌کند میکنن. عوامل یزید اورا رها کردند. وقتی سعید به خانه رسید اقوامش آمدند و گفتند خدایا شکر که سالمی! سعید گفت:از من دور شوید! شما به دروغ شهادت دادید که من دیوانه ام در حالیکه سالم و هوشیاری! هرگز با شما سخن نمیگویم. 💎بار دیگر مربوط به وقتی بود که عبدالملک👑 مروان دخترش را برای ولیعهد خود خواستگاری کرد. سعید این پیشنهاد را نپذیرفت و دخترش را با مهریه دو درهم به عقد مردی فقیر درآورد. عبدالملک👑 با شنیدن این خبر، به شدت خشمگین شد و دستور دادند ضربه شلاق به او بزنند. یکی از ویژگی های بارز این عالم بزرگ بود. 🌿〰️🌺〰️🌿〰️🌸〰️🌿〰️🌺〰️🌿〰️🌸〰️🌿〰️🌺 دوستانتون رو به پاسخگو(سلونی) دعوت کنید🔻🔻🔻 https://eitaa.com/joinchat/780861721C8c93ba02f5 ╭━❀❓❀━╮ @saluni ╰━❀📚❀━╯